آدرس پست الکترونيک [email protected]









سه شنبه، 5 اردیبهشت ماه 1391 = 24-04 2012

درخت و آزادی و آتش و دین و ...- م.سحر

کشتی در لجن
کشتی به لجن نشست و ما در لجنیم
از سینه و سر تا بُن ِ پا در لجنیم
غرق لجنیم و شادمانیم از آنک
در ظّل ِ «حکومت خدا» در لجنیم

لطف ریش
ما دوزخیان ِ شهر خویشیم ای دوست
خودباخته و روانپریشیم ای دوست
از انبر ِ دین ، داغ به پیشانی ی ماست
محبوب ِ خدا به لطف ِ ریشیم ای دوست!

ابزار حکومت
گُرگیم و تنی به جلدِ میشی داریم
با دین ِ خدا ، قِر و قَمیشی داریم
از جملهء ابزار ِ حکومت بر مُلک
در کَلّـه، گچی ، به چهره ، ریشی داریم

ناخدا
اندیشهء کافی و کُلینی داریم
صلحِ حسنی ، شورِ حسینی داریم
کشتی به لجن نشست و با لطف خدا
شادیم که «ناخدا خمینی» داریم

الغریق
دیریست به بام ِ آرزو در خوابیم
در حسرتِ نایافته ای ، بی تابیم
چون غرقه به جستجوی آزادی خویش
چنگال به هر خار وخسی می سابیم

فاصله
دیریست زمان، بسی زما پیشتر است
زین واماندن ، به کام ِ ما نیشتر است
از فاصله ها هرچه فزونتر کاهیم
با فاصله ها ، فاصله مان بیشتر است

حقیقت باز ها
دین دامِ رَه است و راه را سدسازان :
تفسیرگرانند و نظرپردازان !
گر رهروِ عاشقی ، به بازی ، مطَلَب
جز باطل ازین خیل ِ «حقیقت» بازان !

محال اندیشی
نادیده ، نشان ز بی نشانی جُستن
یا در پیری ، دور ِ جوانی جُستن
آسان تر از آن است که از دفتر ِ دین
آزادی ِ آدمی ، توانی جُستن !

درختِ فردا
آنان که سر ِ زُهد، به کار تو کنند
از دین و خدا خشت ِ حصار تو کنند
امروز اگر نهالشان بنشانی
فردا ز درخت ، چوبِ دار تو کنند

درآتش
گر خستهء غربتیم یا در وطنیم
ما سوختگان ِ کورهء خویشتنیم
دی وعدهء آزادی و دین مان دادند
امروز میانِ آتشی در لجنیم !

وعدهء آزادی
دی وعدهء اهل ِ دین به آزادی بود
بشکوه رهی به شهر و آبادی بود
امروز چنانست که ویرانی ی ما
درسایهء دین بود و به استادی بود

واردات چین و روس
از غار حرا ، شهر نشین آوردند !
بی دین شده بودیم که : دین آوردند
تا پایهء انقلاب مُحکم گردد
اسلامِ مُبین ز روس و چین آوردند

کالای ارزان
تا معنویت، متاع ِ دُکّان گردید
معنای خدا مُرادف ِ نان گردید
زینگونه چو دین ، گران و کمیاب آمد
اسلام زچین رسید و ارزان گردید !

شمشیر علی
پالان بُردند و صندلی آوردند
بر مسندِ پادشا ، ولی آوردند
تا فتح عُمَر شود در ایران کامل
از روسیه شمشیرِ علی آوردند

****

شعر چیست؟
اندیشه و ذوق و رنج ، هم خانه شوند
تا رمز گشای دل ِ دیوانه شوند
جان زخمه زند به ساز، تا نغمه و شور
پیوند ِ وجودِ خویش و بیگانه شوند

رباعی سحر
آنانکه رباعی ی سحر می خوانند
با رؤیت مبتدا ، خبر می خوانند
از پوست به مغز می رسانند نظر
چون با نظرِ « اهل نظر» می خوانند

.....................................................
م.سحر / پاریس
21.4.2012
http://msahar.blogspot.fr/



Translate by Google: English | Français | Deutsch | Español
به اشتراک بگذارید:
  575 بازدید |






© copyright 2004 - 2024 IranPressNews.com All Rights Reserved
Cookies on IranPressNews website
We use cookies to ensure that we give you the best experience on our website. This includes cookies from Google and third party social media websites if you visit a page which contains embedded content from social media. Such third party cookies may track your use of our website. We and our partners also use cookies to ensure we show you advertising that is relevant to you. If you continue without changing your settings, we'll assume that you are happy to receive all cookies on our website. However, you can change your cookie settings at any time.