آدرس پست الکترونيک [email protected]









پنجشنبه، 29 دی ماه 1390 برابر با 2012 Thursday 19 January

برادر موسوی: دل‌تنگ و دل‌نگرانیم، آزارمان می دهند

سایت کلمه: میرعبدالله موسوی برادر سالخورده و بزرگ میرحسین است. پیرمردی که در مغازه کوچکش مشغول کسب است اما او هم از آزار و اذیت ماموران امنیتی در امان نمانده است. چند بار به مغازه‌اش رفته اند. بازجومنشانه تفتیش و توهین کرده اند و رفته اند.

نمی‌تواند نگرانی خود را از حال برادر پنهان کند. برادری که ۸ سال در جنگ نشسته خوابید تا مردم سختی را کمتر حس کنند.

چند روز پیش دلشوره و نگرانی امانش را بریده بود، دلشوره ای از همان جنس که می گویند درد برادر کمر برادر را خم می کند. آنقدر که دیگر طاقت نیاورد و از کنج مغازه ی کوچکش در محله درخونگاه به سوی زندان اختر میرود شاید بتواند خبری از او بگیرد. اما با برخورد زننده زندانبانان مواجه می شود.

با لهجه ی شیرین آذری برای خبرنگار کلمه تعریف می کند: «نگران برادرم و همسرش بودیم که مدت هاست آنجا اسیر شده اند. دل ما برایشان خیلی تنگ شده.»

میرعبدالله موسوی می گوید: «خیلی وقت بود مشتاق زیارتشان بودیم». می گوید: «کاری نداشتیم، نگران بودیم. نگرانی یک برادر برای برادر. می‌خواستیم برویم و فقط ببینیمشان. می‌خواستم مطمئن شوم که حال آن ها خوب است، اما نگذاشتند.

آقای موسوی با صدایی غمگین و در عین حال مبهوت می گوید: «مامورهای آنجا گفتند ما چنین آدمی را نمی شناسیم. من گفتم چطور نمی شناسید؟ همه ی دنیا ایشان را می شناسند شما چطور او را نمی شناسید؟

ده دقیقه ای ایستادیم. گفتند بروید منزلتان. ما رفتیم و دوباره برگشتیم اما باز هم مانع شدند و نگذاشتند برادرم را ببینم. فرزند ارشد مرحوم میراسماعیل موسوی بار دیگر ناباورانه تکرار می کند: گفتند ما اصلا کسی را به اسم موسوی نمی شناسیم.»

وقتی از اخبار رسانه های دولتی می گویم و ادعاهایی که “عزیزانش در بند نیستند و صرفا تحت حفاظت هستند.” می گوید: «هیچ کس با آن ها ارتباط ندارد. مانع دیدار همه می شوند. دخترهایش، ما، برادران. اصلا نمی دانیم در چه شرایطی نگهداری می شوند. همه همینطور بلاتکلیف مانده ایم.»

میرعبدالله تصریح می کند: حدود یکی دو ماه پیش دختر برادرم توانسته بود آنها را ببیند و بعد از آن دیگر هیچ خبری نداریم. اینکه اصلا نمی دانیم در چه حالی‌اند و آیا مریض هستند و یا سالم، آزار دهنده است.

با برادر بزرگ میرحسین موسوی از اتهام هایی که این ماه ها به او زده شد می گوییم و اینکه چطور می توان به کسی که در بحرانی ترین شرایط، ۸ سال زیر تهاجم مستقیم دشمن، کشور را اداره کرده است اتهام ارتباط با بیگانگان و خیانت به کشور را زد، با دلی گرفته فقط می گوید: «میر حسین اهل این حرفها نیست. این شایعات را از خودشان در آورده اند…»

انگار به خاطرات گذشته بازگشته آرام و نامفهوم، گویی با خود فکر می کند، می گوید: «این ها رفتار خوبی نکردند و همه را گرفتار کرده اند. اگر رفتار مناسبی داشتند این پیش‌آمدها اتفاق نمی افتاد.»

میرعبدالله موسوی با کمی مکث اضافه می کند: «قرار نیست که کسی را بگیرند بدون محکمه و قاضی همینطور نگه دارند و نگذارند با هیچ کس دیدار داشته باشد. بالاخره باید کاری کرد. یک دادگاهی تشکیل شود و ببینند که چه گناهی مرتکب شده اند. اگر مقصر بودند، هر چقدر قانون گفت نگهشان دارند اما نمی شود که بدون هیچ گناه و بی دادگاه و قاضی زندانیشان کنند.»

این برادر دل تنگ که به گفته ی خود وارد وادی بی رحم سیاست نشده است در پاسخ به این سوال که چرا برخی از آزادی میرحسین می ترسند می گوید: «اینها می خواستند اذیت کنند و آزار بدهند. بیشتر از ده ماه است که بلاتکلیف گذاشته اند. معنی این چیزی جز آزار دادن نیست.»

کمتر از دو ماه حبس غیر قانونی میرحسین موسوی و همراه همیشگی اش نگذشته بود که میر اسماعیل موسوی دار فانی را وداع گفت و آه ندیدن پسر دربندش را بر دل همه باقی گذاشت. آن روزها وقتی میر دربند برای دقایقی توانست با پیکر سرد شده ی پدر دیدار کند به تنها جمله ای بسنده کرد که این روزها معنایش برای برادران و دختران و یاران و همراهان سبز بیشتر معنا یافته است؛ صبر صبر صبر..

و حالا برادر بزرگتر که چمدانی از خاطرات پدر و برادر بر دوش دارد در پاسخ به اینکه چه باید کرد، می گوید: «ما هم مثل شما.. کاری از ما بر نمی آید. هر کاری بخواهند دست خودشان است و انجام می دهند.»

او اما مانند تمام دنیا دیده های دیگر که تاریخ خوانده امیدوار است و به گفته ی خود همه چیز را به «خدای احد و واحد» واگذار کرده است. آرام و مطمئن می گوید: «هر که حق هست خدا همان را می خواهد. دیر یا زود، حق همیشه پیروز است و بی شک میرحسین حق است.» میرعبدالله قاطعانه تاکید می کند: «برادرش کاری نکرده که مقصر باشد. آن ها زمانی که ناحق شد، از حق دفاع کردند و برای همین گرفتار شدند.»

آقای موسوی افسوس میخورد و می‌گوید: «مردم خودشان همه چیز را فهمیده اند. آن ها امروز همه چیز را می دانند اما چه می‌توانند بکنند وقتی هر کس نفس حق می کشد بازداشت می شود».

به میرعبدالله موسوی می‌گویم آیا با مسوولان سخنی دارید که پاسخ می‌شنوم:«من حرف خاصی خطاب به مسئولان ندارم. ما هم مثل همه ی مردم هستیم. از حرف ما چیزی در نمی آید همه چیز دست آنهاست.»




Translate by Google: English | Français | Deutsch | Español

به اشتراک بگذارید:






© copyright 2004 - 2024 IranPressNews.com All Rights Reserved