تمام گزارشهای رسمی سازمان ملل ملل متحد در مورد جهان عرب نشان می دهد که بیست و دو کشور عرب از جمله ثروتمندترین و در عین حال عقب افتاده ترین جوامع جهان هستند. این گزارشها توسط صهیونیست ها تهیه نشده ,بیشتر پژوهندگان و نویسندگان این گزارشها عرب تبارند. به چند رقم اکتفا کنیم. کل درآمد ناخاص سالانه این بیست و دو کشور که در میان آنها بزرگترین تولیدکنندگان نفت و گاز جهان هستند تنها معادل درآمد ناخالص سالانه اسپانیا است که نه نفت چندان دارند و نه گاز : ( حدود 600 میلیارد دلار در آستانه قرن حاضر). جمع تمام نشر کتاب در این بیست و دو کشور معادل است با نشر کتاب در یونان . رقم بیسوادی بسیار بالاست و نیز تبعیض جنسیتی. اغراق نکرده ایم اگر دامنه این تحقیقات را به تمام خاورمیانه و نیز حتی به جهان اسلام گسترش دهیم. وضعیت تقربیآ همان است بدون تغییر جوهری. از بالی تا مالی با حدود یک میلیارد و نیم جمعیت.
معیار زندگی و پویندگی هر جامعه یا مجموعه ای از جوامع که خود را متعلق به تمدن خاصی می دانند، با میزان و نوع و کیقیت آنچه آنها به جامعه بشری ارائه و عرضه می کند رابطه مستقیم دارد. آنچه عرضه می شود می تواند از نوع مادی باشد یا معنوی. می تواند فلسفه و هنر و ادبیات و فکر نو باشد و می تواند انواع و اقسام کالاهای صنعتی و فراصنعتی. مثلآ آلمان مرغوب ترین اتومبیل ها را تولید می کند و نیز انگلیس . آمریکا بزرگ ترین و پیشرفته ترین ساز و کارهای اینترنتی تولید می کند در کنار پیچده ترین سلاح ها. همین رشته را بگیریم و گسترش دهیم به حوزه ادب و هنر و موسیقی و اندیشه پردازی های نو. چون بنای این نوشته بر ایجاز است، وارد این مبحث نمی شویم. خواننده خود بخوبی می داند که در این حوزه، جهان اسلام نه حرف نوئی دارد، نه هنر تازه ای که جهان شمول باشد. دست بالا را که بگیریم،سهم جهان اسلام در این زمینه ها بسیار اندک است.
حالا فکر می کنید که این جهان اسلام بسیار گسترده و سرشار از منابع طبیعی چه کالاها و چه چیزهای عمده ای تولید می کند؟ بیباکانه عرض میکنم: سه چیز: 1- نفت و گاز 2- مهاجرت و پناهندگی 3- تروریسم. فرش،پسته، زعفران،خرما، آلوخشکه،کوس کوس و اقلام از این دست را کنار آن آن سه رقم اصلی بگذارید، صورت کامل تولیدات کل جهان اسلام را بدست آورده اید. این وضعیت اسفناک زائیده چه عواملی است؟
با حذف حاشیه ها و رعایت اختصار، من چهار عامل اصلی را به وجود آورنده این نگون بختی تاریخی میدانم: استبداد شرقی – دولت رانت مدار – سلطه جهان بینی دینی و دخالت خارجی. این چهار عامل مجزای از یکدیگر نیستند، به هم پیوسته اند. یکدیگر را تقویت می کنند. دخالت خارجی از استبداد حمایت می کند و استبداد بر پایه اقتصاد رانتی بنا شده و جهان بینی دینی سدی است در برابر تغییر بینادی در این دور تسلسل. این صورت کلی قضیه است. حتمآ با نوساناتی اینجا و آنجا. ولی این نوسانات تغییر زیادی در کل قضیه نمی دهد.
حال به اختصار، به شرح این عوامل بپردازیم:
1 - استبداد شرقی: ویژگی استبداد شرقی در آنست که منبع اصلی ثروت در دست دولت است و مالک اصلی کسی است که در راس قدرت نشسته است: خان، خلیفه، سلطان یا شاه. تا وقتی زمین زراعتی منبع اصلی درآمد بود، کلیه اراضی زراعتی عملآ در مالکیت مستبد شرقی بود و اصل " اقطاع " حاکم بر تقسیم اراضی. مستبد شرقی قطعاتی از اراضی را به فرماندهان سپاه و دیگر قدرتمندان زمان واگذار می کرد و سالانه از آنان مبالغ مشخصی دریافت میکرد. اراضی واگذار شده به مالکیت آنان در نمی آمد بلکه ودیعه بود. این امر نتیجه سیاسی مهمی در بر داشت. یعنی عدم پیدایش فئودالیته.فئودالیته از نظام ایلیاتی و ملوک الطوایفی متمایز است.
در استبداد(بگوئیم )غربی، به لحاظ وجود مالکیت ارضی،فئودالیته به وجود آمد. فئودال ها مالک ارضی خود بودند. از این جهت مستحکم ترین دژ و سرسخت ترین ضامن نظام سیاسی هم بودند. ماکیاول در کتاب " شهریار" در دو جا به به تفاوت میان استبدادشرقی و استبداد غربی اشاره می کند و سئوال : چرا پس از سقوط داریوش در برابر یورش اسکندر مقدونی کسی از نجبای ایرانی به حمایت از داریوش بر نخاست؟ ماکیاول به این سئوال در مقایسه سلطان عثمانی و پادشاه فرانسه جواب می دهد و می گوید چون نظم عثمانی بر وجود سلطان بنا شده، کافی است شخص سلطان را بگیرند یا بکشند، تمام کشور از هم می پاشد. اما اگر همین کار سر پادشاه فرانسه بیاید، ده ها فئودال قدرتمند سر بر می دارند و در برابر قدرت خارجی می ایستند. در زمان ما ، نفت و گاز و بطور کلی منابع طبیعی جای اراضی کشاورزی را گرفته اند. اما در اصل قضیه تغییر ماهوی پدیدار نشده. این منابع در اختیار دولت هستند و دولت استبدادی است و آن شخصی که در راس دولت است، بطور اقطاعی بین فرماندهان سپاه که پایه اصلی قدرت او هستند تقسیم می کند. درست همین کاری که خامنه ای می کند و منابع نفتی کشور را به طور ودیعه به گردان های سپاه پاسداران واگذار می نماید. سئوال اصلی اینجاست: چنانچه خامنه ای در تنگنای تاریخ قرار بگیرد، آیا این فرماندهان اقطاعی مثل سرداران داریوش سوم و افندی های فربه سلطان عثمانی عمل خواهند کرد یا فئودال های فرانسه؟
2 - دولت رانت مدار: اقتصاد رانتی، اقتصادی است که حداقل چهل درصد درآمد کلی کشور از طریق منابع غیر تولیدی تامین شود. واژه " دولت رانت مدار " را یک اقتصاددان ایرانی به نام حسین مهدوی ( از نواده های امین الضرب معروف) که بعد ها وزیر شد، ابداع کرده است. با معیار چهل درصد ، تقریبآ تمام کشورهای خاورمیانه بزرگ مشمول دولت رانت مدار می شوند. نفت و گاز درآمد اصلی دولت است. درآمدهای حاصله از کمک های خارجی و نیز کانال سوئز از این جمله اند. در رژیم های استبدادی، درآمدهای نفتی دولت را فربه و مردم را نحیف می سازد. دولت نفتی استبدادی، یک دولت ستمگر است. از نظر مالی،دولت وابسته به ملت نیست. ملت وابسته به دولت است. در کشورهای اروپایی استمرار دولت و امرار معاش او مستقیمآ وابسته به اخذ مالیات بوده است.
" No Taxation without representation " (اخذ مالیات موکول است به شرکت ملت در امر دولت- چیزی در این حدود) . و این شعار انقلابیون اروپایی ها بوده است. اما وقتی دولت مانع اصلی ثروت را در اختیار دارد و وجودش به اخذ مالیات وابسته نیست، کدام شرکت ملت، کدام نمایندگی؟ این دولت است که به مردم یارانه می دهد. چشم مردم به دست دولت مستبد دوخته است و نه دست دولت به سوی ملت دراز. کیست که به خود حق دهد از پادشاه عربستان سعودی حساب و کتاب بطلبد؟
3 - سلطه جهان بینی دینی: یعنی اینکه ایمان مذهبی جای خرد بشری را بگیرد و انسانی در تمام زمینه ها به جای اینکه به خرد فردی و خرد جمعی رجوع کند، به مرجع فرا انسانی توسل جوید و توجیه هر امری را از مذهب بخواهد و با هر پدیده فرا مذهبی با دید مذهبی برخورد کند. این نکته را آرامش دوستدار در کتاب " امتناع تفکر در فرهنگ دینی " بطور مبسوط تشریح کرده است، هر چند اینجا و آنجا با اغراق هایی و در حد افراط. اما این کلی گرائی ها صدمه ای به متانت اصل استدلال نمی زند. البته اینطور نیست که هیچ متدینی نتواند فکر کند. البته می تواند. اما اگر بخواهد آزادانه فکر کند، باید از سپهر دین پا بیرون نهد و حوزه خرد را از حوزه اعتقاد جدا سازد. زیرا " فکر " اعتقادی چیزی نمی تواند باشد جز " فکر " تعبدی.
مسئله اینست که در خاورمیانه اسلامی، اعتقاد جای خرد و دین جای فلسفه را گرفته است. فلاسفه اسلامی بوده اند. اما اینان یا سرکوب شده اند و یا مجبور بوده اند همواره مباحث فلسفی را طوری عنوان کنند که با اعتقادات دینی برخورد پیدا نکند. به عبارت دیگر، فلسفه ، خود مدار نبوده، یا می بایست آنرا با دین هماهنگ کرد یا حالت تزیینی و تشریفاتی داشته که آن را " آداب " می گفته اند و در پیشگاه خلیفه، نوعی رقابت روایتی رواج داشته و هر دانشمندی چند روایت از افلاطون و ارسطو و دیگر فیلسوفان یونانی نقل می کرده که هدف صرفآ ذکر روایت بوده و جنبه کاربردی نداشته است. خلیفه نیز از اینکه چنین اندیشمندانی در خدمت دارد، احساس غرور می کرده و حالت " مدرنیت " به او دست می داده. همین حالتی که هم اکنون در جمهوری اسلامی ایران و نیز در سایر بلاد اسلامی رایج است. می بینیم که تدریجآ به جای اسناد به امام جعفر صادق و جابر انصاری و سید رضی به هابرماس و پوپر و دوتی استناد می شود. که این در حد خود یک گام به پیش است. اما کُنه قضیه تغییر نکرده. همچنان فرهنگ روایتی باقی مانده، منتهی مرجع اسناد تغییر کرده است. به همین دلیل در سرتاسر جهان پرغرور اسلام امروزی ، حتی یک فیلسوف در حد فلاسفه غرب وجود پیدا نکرده است.
سلطه و سیطره دین، قوه خلاقیت را ضعیف و حتی زائل کرده است. مبنای خلاقیت و نوآوری واقعی، فکر آزاد است. یعنی فکر نقاد. زیرا روند خلاقیت، یک روند انتقادی است. روند شک است، تردید است، آزمایش است و نقد بر آزمایش است. در یک کلام، روند خلاقیت و ابتکار نه تنها نقد است، بلکه نقد بر نقد است. از اینرو، این روند به هیچ روی با سلطه جهان بینی دینی نمی خواند. ناگزیر از تکرار بر اینکه می توان هم دین داشت و هم خلاقیت. اما نمی توان بر حسب دین، خلاقیت داشت.می توان زبردست ترین کاربر کامپیوتر شد، می توان چابک ترین هواپیما را هدایت کرد. اما
نمی توان آن علم پایه را که کامپیوتر و هواپیما را بوجود آورده، خلق کرد.
4 - دخالت خارجی : دخالت خارجی از آشکار ترین عوامل عقب ماندگی خاورمیانه و جهان اسلام است و آشکاربودن آن ، ما را از زیادگویی معاف می کند. منابع نفتی و موقعیت استراتژیک این مناطق علل اصلی این دخالت ها بوده و هستند. در عین حال، این درست نیست که مسئولیت نگون بختی این مناطق را تنها به استعمار نسبت داد. هند هم تا سال 1947 مستعمره بوده و امروز به صورت یکی از بزرگترین قدرت های اقتصادی جهان در آمده و نیز بزرگترین دموکراسی دنیا. چین هم تحت سلطه قدرت های غربی بوده و امروز به آن قدرت و هیمنه ای رسیده که می دانیم. بهرحال در خاورمیانه حس غرب ستیزی بسیار بالایی وجود دارد و به این انجامیده که مردم این منطقه با هر گونه دخالت خارجی سر ستیز پیدا کنند. با رویداد " بهار عربی " تحول کیفی بزرگی در این زمینه بوجود آمد. برای اولین بار، مردم خاورمیانه جدآ خواستار دخالت دولت های غربی شدند. دول غربی به این خواسته ها پاسخ مثبت دادند. این بار نه برای پشتیبانی از استبداد. هدف اعلام شده، پشتیبانی از جنبش دموکراسی خواهی بود. ما هنوز نمی دانیم نتایج این تحولات به کجا بیانجامد. آنچه مهم است نفس دگرگونی تاریخی است: تغییر در دید کلی مردم خاورمیانه نسبت به غرب و تغییر در سیاست کلی غرب از حمایت از دیکتاتوری به حمایت از دموکراسی خواهی. هیچ چیز کامل نیست و نمی تواند باشد. در این طور موارد، جهت حرکت به همان اندازه مهم است که نتایج حاصله از حرکت.
نکته بسیار مهم آن است که " خارجی " دیگر به دولت های خارجی منحصر نمی شود. گوگل ، توئیتر و فیس بوک هم دخالت خارجی است. که اینها هم از غرب می آید. و چه بسا در آینده قدرت و نفوذ گوگل از قدرت و نفوذ رئیس جمهور آمریکا بیشتر شود. بهرحال روند کلی جهان، چنین دگرگونی هایی را بشارت می دهد.
در آغاز این نوشته به این نکته اشاره شد که مشکل اساسی آن است که این چهار عامل به هم پیوسته هستند و تقویت کننده یکدیگر. و این امر پیدایش گُسل های درون زا را بسیار مشکل کرده است. چون ساختارهای بنیادی جوامع خاورمیانه به خودی خود قادر نیستند خود را تغییر دهند و تحولاتی که رخ می دهد زود گذرند و ناتوان از زایش بنیادهای نو. بدیهی است گسل های سترگ بدون زمینه داخلی به وجود نمی آیند. در جوامع خاورمیانه، زمینه داخلی برای حرکت به سوی دموکراسی و مدرنیته وجود دارد. منتهی به صورت گذرا، لرزان و ضعیف. از این جهت، دگردیسی در موضع کلی غرب در این منطقه از یک سو و همزمان با آن دگردیسی در بینش کلی مردم خاورمیانه نسبت به غرب از سوی دیگر، هم آئی و هم زمانی این دو عامل می تواند به پایان گرفتن دور تسلسل رکود جوامع خاورمیانه کمک کند. یعنی آغازی باشد برای پایان. نباید از اینگونه " غربی " شدن هراسان شد. به حسن تقی زاده تاختند که چرا گفته " باید از سر تا پا فرنگی شد " . حالا اگر نمی خواهیم اندرز این شخص " مرتجع " و " عامل انگلیس” را قبول کنیم, به سخن شخص زیر توجه کنیم. او پیشکسوت تمام جنبش های ضد استعماری و ضد خیلی چیزهای دیگر در سراسر جهان است. او می گوید:
" در هند، انگلستان دو ماموریت دارد: یکی ویران کننده، یعنی در هم شکستن جامعه فرتوت آسیائی و دیگری آباد کننده، یعنی ایجاد ساختارهای مادی غربی در آسیا " (Karl Marx, New-York Daily Tribune, August 8, 1853)
این مقاله فشرده ای است از نوشته مفصل تر به زبان انگلیسی که به نشانی زیر قابل دسترسی است:
http://pure.au.dk/portal-asb/da/publications/reshaping-the-middle
-east-why-and-how(96bde560-44ad-11db-bee9-02004c4f4f50).html
مهدی مظفری
[email protected]