احمد کریم پور
غم مخورای هموطن فردای شادی در ره است
یوسف گم گشته باز آید بکنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
روضه خوانان گر دو روزی خون ملت ریختند
دائما یکسان نباشد کار دوران غم مخور
تخت شاهی سرنگون شد با همه کارآئی اش
نکبت عمامه هم آید بپایان غم مخور
فصل دلتنگی ما هرگز نمی یابد دوام
موسم گل می رسد بعد از زمستان غم مخور
گوش اگر آزرده شد از زوزه کفتار ها
خیل شیران می رسد از بیشه غران غم مخور
تشنه خون است این ضحاک خونریز زمان
کاوه ای آید برون از جای پنهان غم مخور
این شب تاریک را فردای روشن در پی است
میگریزد جغد شب از صبح رخشان غم مخور
گر معمم بانوان را ناقصات عقل خواند
ناقص العقل اند خود این یاوه گویان غم مخور
زود باشد تاحجاب تازیان دور افکنی
خلق را حیران کنی با زلف افشان غم مخور
پایه های کاخ ملایان بر آب است ای عزیز
بر کند از بیخ وبن خشم جوانان غم مخور
این نشانی را که بینی داغ ننگ ونفرت است
خورده بر پیشانی این مفت خواران غم مخور
خشم ملت عاقبت دامانشان خواهد گرفت
این چنین است ای برادر رسم دوران غم مخور