استقبال از غزل شهریار - م.سحر
پس از شنیدن صدای استاد شهریار که با صدای گرم خود غزل شیوایش را می خواند
از سر شوخ طبعی نوشته شد اگرچه اندکی تلخی هم در آن وارد شد.
..............................................
تا بر ایران میر ِ شیخان حکمرانی می کند
دزد بر میراث ملی پاسبانی می کند
شهریارا روزگارانت به سامان می گذشت
روزگار ما به ما نامهربانی می کند
بود با ساز صبایت عیش و آواز قمر
بر مزار عیش ما خر نوحه خوانی می کند
در بساطت بود تریاک سناتوری ولی
بر بساط ما خجالت میزبانی می کند
بچه های خوب آذربایجان را داشتی
بهر ما پان تورک آذربایجانی می کند
طبع چون آب روانت بود وآغوش وطن
لیک دوری از وطن ما را روانی می کند
با همای رحمتت خوش حال و روزی داشتی
آن همای رحمت اکنون سرگرانی می کند
بود با موج ارس راز و نیازت در وطن
رود سن اما به ما ناهمزبانی می کند
صبح زرین تو نو می شد به بالای سهند
آسمان ما ولی بی آسمانی می کند
شهریارا نوش جانت باد بزم دوستان
بزم ما بی دوستان یاد جوانی می کند
روزما رااهل دین در آتش کین سوختند
گرگ شب بر گوسفند ما شبانی می کند
م.سحر
پاریس
28/2/2013
صدای استاد شهریار که با صدای گرم خود غزل شیوایش را می خواند
http://www.youtube.com/watch?feature
=player_embedded&v=FW6oXcRlL_U