ایسنا گزارشی از ۶ جوان که قصد فروش کلیه خود را دارند تهیه کرده است. یکی از این جوانها حامد است که به خاطر مخارج عروسی قصد فروش کلیه خود را دارد.
یکی دیگر از این جوانان سارای ۲۱ ساله است که برای هزینه دانشگاه قصد فروش کلیه را دارد.مسعود جوان دیگری است که به دلیل داشتن چک برگشتی و رهایی از طلبکاران قصد فروش کلیه خود را دارد.
مریم دختر ۲۵ ساله ای است که به همراه خواهرش که دو سال از خودش کوچکتر است قصد فروش کلیه برای تامین هزینه بیمارستان مادر خود را دارند.فاطمه نیز برای تامین بدهی شوهرش کلیه اش را به فروش گذاشته است.
حامد دلش نمیخواهد برای گرفتن پول به کسی رو بزند؛ شاید هم میخواهد، ولی میداند جواب مثبت نمیگیرد، پس کاری نمیکند؛ تنها امیدش شده همین یک کلیه. ۱۲ میلیون تومان روی آن قیمت گذاشته؛ دقیقا همان مقداری که برای خرج عروسی و تهیه لوازم زندگی مشترک احتیاج دارد. به کسی هم نگفته که چنین قصدی دارد. نمیدانم باید دعا کنم برای کلیهاش مشتری پیدا شود یا نه.
نمیدانم سارا توی زندگی چقدر سختی کشیده؛ پدر ندارد تا مثل من و خیلی از دانشجوهای دیگر خرج تحصیل را بدهد. دوبار رفته دانشگاه و هربار به خاطر مشکلات مالی انصراف داده، حالا هم به این نتیجه رسیده که تنها راه، فروش کلیه است. فقط ۲۱ سال دارد و برای او خیلی زود است که به این مسایل فکر کند، ولی به هر حال سارا در این سن رسیده که کلیهاش را حراج کند.
مسعود دیگر متقاضی فروش کلیه است..... دوست ندارم جای تو باشم مسعود! وقتی طلبکارها با یک عالمه چک برگشتی آمدند جلوی خانهات و زن و بچهات را تهدید کردند؛ وقتی همسرت زنگ میزند و به تو میگوید که چطور آبرویت را توی کوچه و خیابان بردند و به تو تهمت دزدی زدند، چه حالی شدی؟ ریختی به هم؟ به همه رو زدی شاید کسی کمک کند و مشکل حل شود، ولی نشد که نشد. حتما فکرت پیش پسرخالهات بود که با اطمینان پولت را به او سپردی و او رفت؛ رفت که رفت. حالا تو ماندهای و طلبکارها. چارهای نماند؛ مجبور شدی آگهی بزنی و کلیهات را بگذاری برای فروش؛ آن هم برای پرداخت قرض و حفظ آبرو.
حکایت مریم و خواهرش هم این است... مریم فقط ۲۵ سال دارد و خواهرش دو سال از خودش کوچکتر است. حالا این دو خواهر اهوازی منتظر نشستهاند تا تلفن زنگ بزند و مشتری قیمت بدهد؛ برای آنها مهم نیست که کلیهها را چند بفروشند؛ فقط هزینه عمل مادر باید تامین شود.
فاطمه دیگر متقاضی فروش کلیه است و شوهرش ۴۰۰ میلیون بدهکار بوده است و میگوید: "به دلایلی شوهرم مجبور شد از افرادی زیادی قرض بگیرد؛ تقصیر خودش نبود، برایش مشکل درست کردند. تا حالا توانستهایم پول را جور کنیم، فقط مانده ۳۰ میلیون تومان که آن هم اگر کلیههایمان را بفروشیم درست میشود و از دست هرچه طلبکار و قرض و قوله است، راحت میشویم. کلیهام را میدهم، در ازای زندگی مشترکمان." راست میگوید؛ راحت میشوند، ولی قیمت این راحتی خیلی گران است؛ به این راحتیها به دست نمیآید.