روزنامه اعتماد: طي سالهاي اخير بسياري از مجرمان بعد از دستگيري علت تازهيي را براي ارتكاب جرم عنوان ميكنند؛ مصرف شيشه. بسياري از آنها ادعا ميكنند به دليل مصرف شيشه مرتكب جرم شدهاند. اما آيا اين ادعا صحت دارد؟ كارشناسان معتقدند شيشه سيستم ارادي و تصميمگيري افراد را تحت تاثير خود قرار ميدهد و ممكن است آنها را به سوي ارتكاب اعمالي خشن و غيرقابل جبران سوق دهد. برخلاف مخدرهاي سنتي كه مصرفكنندگان را آرام ميكرد، مخدرهاي صنعتي جسارت خاصي به مصرفكنندگان ميدهد. هر چند اين جسارت كاذب است اما گاهي ممكن است افراد را در شرايطي قرار دهد كه دست به هر كاري مثل قتل، كودك آزاري، زورگيري و... بزنند.
آدمكشي تحت تاثير شيشه
با وجود اينكه مصرف شيشه خود به تنهايي نميتواند عامل وقوع يك جنايت باشد اما گاهي مصرف اين ماده روانگردان زمينه را براي ارتكاب جرم مهيا ميكند. نمونه آن مردي 45 ساله به نام مازيار است كه چندي قبل بعد از درگيري با همسرش در خانهشان واقع در ميدان شوش دختر پنج سالهاش و دختر هفت ساله صاحبخانه را به قتل رساند و بعد از مجروح كردن چهار نفر گريخت. هنوز ساعتي از اين جنايت هولناك نگذشته بود كه پليس اين مرد را دستگير كرد. در همان مراحل اوليه تحقيقات معلوم شد او اعتياد شديدي به شيشه دارد و تحت تاثير مصرف اين ماده روانگردان دست به اين جنايت زده است.
بعد از وقوع اين حادثه سرهنگ عباسعلي محمديان جزييات اين حادثه را اين طور شرح داد: «متاسفانه اين فرد پس از مضروبكردن دختر پنج سالهاش به نام مهلا، وي را از طبقه دوم منزل خود به حياط پرت كرد كه اين كودك خردسال جان خود را از دست داد. مازيار در حالي كه قصد فرار داشت، با زن صاحبخانه مواجه شد و او را هم با چاقو مجروح كرد دختر هفت ساله اين زن به نام بهاره را هم آماج ضربات چاقو قرار داد و گريخت.»هرچند پليس در بازرسي از خانه اين مرد مواد مخدر كشف نكرد اما در ادامه معلوم شد مازيار ساعت چهار صبح هنگام مصرف ماده مخدر شيشه با همسرش درگير شده بود. او در بازجوييها به پليس گفت: در حال مصرف ماده مخدر شيشه بودم كه همسرم به من اعتراض كرد. در يك لحظه كنترلم را از دست داده و با كارد او را مجروح كردم. بر اثر صداي درگيري دخترم به نام مهلا از خواب بيدار شد. او با مشاهده پيكر نيمه جان مادرش شروع به گريه كرد. هيچ كنترلي بر رفتارم نداشتم و به سوي او حمله ور شدم و با چاقو او را مجروح كردم. بعد مهلا را از پنجره خانهمان در طبقه دوم به پايين پرت كردم. اين مرد تنها كسي نيست كه در ماههاي اخير بر اثر مصرف شيشه مرتكب جنايت شده است. بررسي پروندههاي جنايتهايي كه در ماههاي اخير رخ داده نشان ميدهد منشا بسياري از اين جنايتها شيشه است. نمونه آن پسر جواني است كه به دليل توهم ناشي از مصرف شيشه با ريختن بنزين روي مادرش جان او را گرفت و ميخواست پدر و شوهرخواهرش را نيز به قتل برساند اما پيش از اجراي مرحله دوم نقشهاش توسط پليس دستگير شد. بعد از ظهر هفتمين روز فروردين، پيكر نيمه جان زن ميانسالي كه بهشدت دچار سوختگي شده بود به بيمارستاني در اصفهان انتقال يافت و تلاش پزشكان براي نجات جان او آغاز شد. زن ميانسال بهدليل 95درصد سوختگي روي تخت بيمارستان جان خود را از دست داد اما پيش از مرگ جملاتي را به زبان آورد كه خبر از جنايتي هولناك ميداد. او گفت زماني كه در خانه تنها بوده، پسر جوان وي كه معتاد به شيشه است روي او بنزين پاشيده و بعد از آتش زدن وي از خانه گريخته است. با اظهارات اين زن، ماجرا به پليس گزارش شد و تيمي از كارآگاهان پليس آگاهي اصفهان تحقيقات درخصوص اين پرونده را آغاز كردند. ماموران با حضور در بيمارستان به تحقيق از خانواده مقتول پرداختند و متوجه شدند كه عامل اين جنايت پسر 26 ساله خانواده به نام سيامك است. پدر سيامك در تحقيقات به ماموران گفت: سيامك سالهاست كه به شيشه و حشيش اعتياد دارد، همين مساله باعث شده كه او فردي پرخاشگر شود و هميشه در خانه با اعضاي خانواده درگير ميشد. از آنجا كه در تعطيلات نوروز، اقوام و آشنايان به ما سر ميزدند، تصميم گرفتيم براي سيامك خانهيي جداگانه اجاره كنيم تا رفتار او در خانه باعث ناراحتي ميهمانها نشود اما صبح هفتمين روز فروردين، او به خانه آمد و شروع به سر و صدا كرد.
سيامك پس از درگيري با اعضاي خانواده، خانه را ترك كرد و ما تصور ميكرديم كه او به خانهيي كه برايش اجاره كرده بوديم برگشته اما وي چند ساعت بعد درحالي كه فقط مادرش در خانه بود به خانه برگشته و با ريختن بنزين در خانه، آنجا را آتش زده و باعث اين جنايت شده است. با اين اطلاعات دستور بازداشت جوان شيشهيي صادر شد اما وي پس از جنايت بدون برجا گذاشتن ردي از خود ناپديد شده بود. روز بعد درحالي كه تحقيقات براي دستگيري متهم ادامه داشت به ماموران خبر رسيد كه سيامك در محل زندگياش ديده شده است. بنابراين تيمي از كارآگاهان راهي آنجا شدند و جوان جنايتكار را دستگير كردند. در بازرسي بدني سيامك يك قبضه چاقو و مقداري خاك در جيبهايش كشف شد و او در بازجوييها علاوه بر قتل مادرش مدعي شد كه قصد داشته پدرش و دامادشان را هم به قتل برساند كه پيش از اجراي نقشهاش دستگير شده است. سيامك در جريان بازجوييها به ماموران گفت: «توهمات زيادي به سراغم ميآمد. چند روز قبل از كار اخراج شدم و پدر و برادرم هيچ تلاشي براي بر طرف كردن مشكلم نكردند. براي همين از آنها كينه به دل گرفتم. اين كينه وقتي بيشتر شد كه مدتي قبل، اعضاي خانوادهام خانهيي براي من اجاره كردند و گفتند كه از اين به بعد بايد آنجا زندگي كنم. توهم شيشه باعث شده بود كه فكر كنم پدر و مادرم، پدر و مادر واقعي من نيستند. روز حادثه بعد از درگيري با اعضاي خانوادهام به پمپ بنزين رفتم و يك گالن بنزين خريدم. بعد به خانه برگشتم. مادرم تنها بود. داخل اتاق بنزين ريختم و آنجا را آتش زدم. بعد از فرار از آنجا، يك چاقو خريدم تا بقيه را هم به قتل برسانم.»
شيشه، خشونت، كودكآزاري
آدمكشي تنها آسيبي نيست كه ممكن است از سوي افراد معتاد به شيشه سر بزند. اين افراد گاهي در شرايطي خاص مرتكب كودك آزاري ميشوند. مردي به نام امير كه چندي پيش فرزندخوانده سه سالهاش به نام متين را آزار داد از جمله اين افراد است. خاموش كردن سيگار روي دست، كبودي روي صورت، عفونتهاي پوستي و... اينها فقط بخشي از آسيبهايي است كه پدرخوانده سنگدل به بدن نحيف فرزندخوانده سه سالهاش وارد كرد. حتي تصور چنين كارهايي هم تلخ و ناراحتكننده است اما اين مرد كه اعتياد شديدي به شيشه داشت آنقدر پسرك را آزار داد تا او را كشت. اين حادثه تلخ روز 14 دي ماه سال 90 اتفاق افتاد. زني جوان پسر سه سالهاش به نام متين را به بيمارستاني در جنوب پايتخت منتقل كرد. پسرك وضعيت اسف باري داشت. آثار سوختگي روي دستهايش ديده ميشد. روي سر و صورتش كبوديهايي بود و معلوم نبود چه بلايي بر سرش آمده است. زماني كه پزشكان معاينهاش كردند معلوم شد او نبض ندارد و چند ساعت پيش فوت شده است. وقتي پزشكان ميخواستند آخرين وضعيت متين را به مادرش اطلاع دهند او از بيمارستان رفته بود. تحقيقات در اين باره نشان داد شوهر اين زن به نام امير، متين را آزار داده و كشته است. به اين ترتيب اين مرد كه از توزيعكنندگان مواد مخدر در منطقه اتابك بود شناسايي و دستگير شد. ناپدري متين در جريان بازجوييها اتهام قتل متين را پذيرفت و گفت: «روز حادثه مقدار زيادي شيشه مصرف كرده بودم و حالت طبيعي نداشتم. متين گريه ميكرد و عصبانيام كرده بود. به همين دليل در يك لحظه او را بلند كردم و به زمين كوبيدم. حال متين تا دو روز خوب بود اما بعد تشنج كرد و فوت شد.»پيش از اين مرد ديگري نيز پسر چهار ساله دوستش به نام آتيلا را بعد از شكنجه به قتل رسانده بود. اين حادثه روز 28 بهمن ماه سال گذشته رخ داد وقتي آتيلا به بيمارستان فياض بخش منتقل شد در معاينه اوليه آثار متعدد شكنجه و تجاوز بر بدنش هويدا بود و نشان ميداد آتيلا مرگ دردناكي داشته است. در چنين شرايطي ماجرا به پليس گزارش و عامل اين جنايت به نام كامران بازداشت شد. او در بازجوييهاي اوليه به قتل آتيلا اعتراف كرد و گفت كه بعد از آزار و اذيت و شكنجه كودك خردسال او را خفه كرده است. او گفت: آتيلا پسر يكي از دوستانم است اما چون معتاد بود و نميتوانست از پسرش مراقبت كند او را به من سپرد. من هم از او نگهداري ميكردم اما يك روز كه مقدار زيادي شيشه مصرف كرده بودم عصباني شدم و آتيلا را خفه كردم. آن روز حادثه مقدار زيادي شيشه مصرف كرده بودم و شرايط عادي نداشتم.
شيشه، منشا جسارت زورگيران
علاوه بر كودك آزاري مصرف شيشه ممكن است تبهكاران را وادار به هر كاري كند از جمله زورگيري. چندي پيش افسران پليس آگاهي پايتخت در جريان تحقيق درخصوص زورگيريهايي كه در سطح شهر اتفاق ميافتاد 16 نفر از اعضاي يك باند تبهكاري را دستگير كردند. آنها كه بچه يك محله هستند همگي به شيشه اعتياد داشتند و زورگيريهايشان را بعد از مصرف شيشه مرتكب ميشدند. اعضاي اين باند كه شامل سه دختر و 13 پسر هستند با قمه شهروندان را تهديد و اموالشان را زورگيري ميكردند. بيشتر شاكيان اين باند زماني كه ميخواستند به عنوان مسافر سوار خودروهاي مسافربر شوند طعمه قرار گرفته بودند. زورگيران چند دقيقه بعد از آنكه طعمهشان سوار خودرو ميشد با تهديد چاقو و قمه او را مجبور ميكردند دار و ندارش را به آنها بدهد. تبهكاران براي اينكه طعمههايشان را راحتتر به دام بيندازند از يك ترفند تازه استفاده ميكردند. يك دختر جوان همراه آنها بود و هركس متوجه او ميشد و با خيال راحت سوار خودروي زورگيران ميشد اما چند لحظه بعد ناگهان خود را در دام چند جوان خشن كه همه چاقو و قمه داشتند ميديد. مقاومت فايدهيي نداشت و عاقلانهترين راه اين بود كه تسليم آنها شود. زورگيران در چند دقيقه مبلغ زيادي پول و اشياي قيمتي به دست ميآوردند و بعد از فرارشان فقط آه و حسرت براي صاحبش باقي ميماند.
دختران شیشهای
نگاهها دستنخوردهاند. صورتها نوبرانهاند. نوبرانه بهار جوانی. چشمهای دخترکان دبیرستانی کال است. آنها شور و شوق میروند، اینجا، در میان پیادهروهایی که حاشیهنشینی پایتخت را تعبیر میکنند و در همهمه مدرسههای دخترانه و پسرانهای که هرچند قدم تکرار میشوند، منطقهای در جنوبغرب تهران.
خانم مشاور از همان ابتدا قول سفت و سخت میگیرد. با اینکه دلش چندان راضی نیست، تایید میکند که بیش از نیمی از خانوادههای دختران این دبیرستان درگیر اعتیادند؛ یعنی اینکه از هر دو دخترکی که در این کوچه پتوپهن از کنارت رد میشود، یکی از آنها درد اعتیاد را با پوست و خونش میفهمد.
از در بزرگ مدرسه که رد میشود، شادی روی گونهها اما پرپر میکند. انگار از فاصله جهنم و زندگی آنها گذر کنی.
اولیها طوسی، دومیها پستهای، سومیها سرمهای، حیاط مدرسه به قدوقواره حیاط مدرسههای تهرانی نیست. بزرگ است و میداندار. مثل حیاط مدرسههای شهرستانهای کوچک. روی دیوار مدرسه نوشته شده درخت توگر بار دانش بگیرد به زیر آوری چرخ نیلوفری را.
حضور در اتاق مشاور مدرسه هزار اما و اگر و شرط و شروط دارد. چند نفر واسطه میشوند. قولوقرارومدار پا برجاست. اسم مدرسه خط گرفته شود. اسم مشاور، اسم بچهها...
خانم مشاور قند میریزد توی چایش. هم میزند. چادرش را در آورده و آویزان کرده. لیست بچههایی را که امروز باید سراغی از آنها بگیرد، میدهد مستخدم مدرسه.
اول صبح در اتاق خانم مشاور را دخترکی ریزنقش وا میکند. مانتوی طوسیرنگ به قواره تنش دوخته شده. دستهایش از سرمای حیاط مدرسه سرخ است. با اشاره خانم مشاور مینشیند و نگاه میکند به من که لابد غریبهام. از وجناتش پیداست که بارها میهمان این اتاق بوده.
خانم مشاور مقنعه جلو میکشد: «چه خبر ندا، اوضاع و احوال.» «خانم توی جر و دعوا که حلوا خیرات نمیکنند. دیشب عمویم آمد توی خانه ما. این قدر داد و بیداد کرد که همسایهها ریختند توی کوچه. سند و مدرک آورده بود و بابامو تهدید میکرد.»
دخترک تند و تند حرف میزند. ساعتش را میپاید: «خانم، کاش بابابزرگم این دو تا تیکه زمین را نداشت. این همه سروصدا و... میدانید من حرف شما را گوش میدهم و درسم را میخوانم. میروم وکیل میشوم تا انتقامم را از خانواده بابام بگیرم. انتقام این همه آبروریزی را.»
میخواهد برود. دستهایش را به نشانه اجازه بالا میبرد و میرود. خانم مشاور میگوید که خیلی از بچهها درگیر دعواهای خانوادگی هستند و این موضوع در این سن و سال برایشان کینه میشود و بعدها خوره زندگی و ذهنشان. هر چقدر هم مادرها را صدا میکنیم که این دعواها را به خانه نکشانید حرف به گوششان نمیرود.
دخترکی که میآید داخل اتاق مشاوره، خوشصورت است، لاغر، با ابروهای کشیده قاجاری و لبهایی که گوشههایش را گویی بارها با دندان گزیده. دستهایش به هم گره زده و من و من میکند. حرف که میزند گره دستهایش وا میشود. هر جملهای که میگوید با انگشت اشاره یکی، روی دست دیگرش خطهای نامفهومی میکشد: «خانم با مادرم حرف زدید»، «زنگ زدم دیروز، خانه نبود»، «حتما رفته بوده بانک. رفته با اصرار پدرم وام بگیرد.»
خانم مشاور: «چرا پدرت نمیرود؟» «پدرم اهل بانک و این حرفا نیست. مادرم اینجور کارها را انجام میدهد. ولی تو را به خدا هر جوری هست با مادرم حرف بزنید. مصرف بابام هر روز میرود بالا. توی آن خانه نمیشود زندگی کرد.»
هنوز کلمات توی زبانش درست نمیچرخد. میخواهد بگوید اما تردید میکند. رنگ از چشمهایش پریده. حالا دل و ذهنش را یکی میکند. تندتر از قبل حرف میزند: «میدانید شبها با چه ترس و لرزی میخوابیم. شبها مادرم پای من و خواهرهایم را میبندد به پای خودش و میخوابد. مصرف بابام شیشه است.
مشاور پلک نمیزند. چشمهایش نگاه نصفنیمهای دارد. لابد پشیمانشده از اینکه غریبه را آورده در اتاق مشاور مدرسه دارد به خودش بدوبیراه میگوید؛ مدرسهای که اعتیاد بخش جداییناپذیرخانوادههای دانشآموزانش است. شاید به شبهای روزگار این دخترک فکر میکند. دخترک کیفش را میگذارد روی صندلی سیاه کنار دستش و تندوتند پاچه شلوارش را بالا میزند و رد طنابها روی مچ پای 15سالهاش... نفس اتاق میگیرد. دخترک که میرود گلوهایمان به هم چسبیده. دخترک میرود و خانم مشاور چایی هورت میکشد و چشمهایش را میدزدد...
خانم مشاور زنگ میزند و میگوید که سحر... را به دفتر مشاوره بیاورند. طول میکشد تا سحر بیاید. بالاخره در وا میشود و دخترکیتر و فرز و سبک میآید مینشیند روبهروی خانم مشاور. چندان در قید و بند اجازهگرفتن نیست و به قاعده بچه مدرسهایها بازی نمیکند. خنده از لبهای سحر به زحمت جمعوجور میشود. نگاه ناراحتی ندارد.
خانم مشاور میگوید سحر میشود مقنعهات را کنار بزنی. نگاه دخترک کدر میشود. لب ور میچیند و پرسشگرانه مقنعه را عقب میدهد. موهای به غایت کوتاه سیخ سیخی و پسرانه. گوشهها خط ریش هم دارد. خانم مشاور با جانم و جانم به سحر حالی میکند که بچهها گزارش دادهاند که بیرون مدرسه با تیپ پسرانه میگردی و شلوار و کاپشن ورزشی میپوشی و کلاه میگذاری.
خانم مشاور آهستهتر میگوید «خودم باورم نمیشد اما حالا این موهای پسرانه هم که شاهد ماجرا شده. حالا چه میگویی.»
از سحر انکار و از خانم مشاور اصرار. دیگر خنده از لبهای دخترک کنار کشیده و چشمهایش مه آلود میشود. خانم مشاور حرف میزند و حرف میزند تا بالاخره سحر لب باز میکند: «شما میدانید که پدرم معتاد است، ما پسر نداریم. خودش هم که سنوسالی ازش گذشته، چهار تا خواهر دارم که شوهر کردهاند و من ماندهام با بابای معتاد. سر شب که میشد هی اصرار میکرد تا بروم برایش جنس بخرم. اولها با همین لباس مدرسه و کیف میرفتم. بعدا دیدم خیلی دردسر درست میشود و اذیتم میکردند. نشستیم با مادرم فکر کردیم و بالاخره متوجه شدیم اگر موهایم را کوتاه کنم و لباس پسرانه بپوشم این قدر بهم گیر نمیدهند. یکی، دو بار این کار را کردم، خدا را شکر اینقدر خوشگل مشگل نیستم. به قدر اینکه جنس برا بابام بخرم پسر میشوم. تازه فهمیدم پسربودن چقدر خوبه. دردسرش کمتره. مامانم هیچی نمیگوید. چه کارمیتواند بکند بدبخت.»
سحر انگار دارد از عادیترین کارهای روزانه حرف میزند. خودش برای خودش میخندد. رها و سبک. گویی منتظر است خانم مشاور دستها را به نشانه تشویق بکوبد.
کلکل مشاور و سحر شروع میشود. آنقدر میگوید و میگوید که دهانش کف میکند. آسمان و ریسمان میکند. از خطرات میگوید. از مشکلاتی که ممکن است پیش بیاید.
هنگام رفتن سحر بلند میشود؛ یکجور فرار از نصیحتهای خانم مشاور: فکر میکنید من بچهام. همه اینها را میدانم. اما جنس بابا را کی بخرد. حال کتک خوردن ندارم. شما یهجوری مشکل اعتیاد بابا را حل کن من هم دختر میشم...»
یک جعبه شیرینی مربایی و پشت سر دخترکی با چشمهای براق وارد میشود. دخترک 15، 16ساله است. جعبه بزرگ شیرینی به زحمت توی دستش جا شده: «برایتان شیرینی آوردم. تا آخر ترم اینجام. گفتم ازتون تشکر کنم. دیشب نامزد کردیم...»
«چقدر زود. مگر من این قدر نصیحتت نکردم که عجله نکن. الان وقت شوهرکردن نیست. باید درست را میخواندی. حرف آدم را گوش نمیکنید. هر کاری دلتان میخواهد میکنید.»
شرم روی لپهای دخترک رد میگذارد: «مگر اختیارم دست خودم بود. من علاقه چندانی به این پسر هم ندارم. مادرم هول شده بود. بدبخت او همگیر افتاده. بابای بیکار معتاد چهجوری خرج من را بدهد. بروم یک نانخور کمتر. بابام خودش اصرار کرد. منم چندان مقاومت نکردم. رحیم لااقل معتاد نیست. بعدا درسم را میخوانم. تحمل داد و بیداد بابا را دیگر ندارم. این جوری راحت میشوم.»
دختر میگوید و چشمهای مشاور به نم مینشیند. شیرینیها مزه تلخ دهان را عوض نمیکند. تلخترین شیرینی جهان... .
سپیده... که میآید خانم مشاور از جایش بلند میشود و بغلش میکند. با هم پچوپچ میکنند. دوتا خانم مشاور میگوید سه تا سپیده.
از حرف و حدیثها چیزی دستگیرم نمیشود. سپیده گریه میکند و بعد کار به آشتی میرسد و دلجویی و سپیده با چشمهای سرخ ودستهای لرزان بلند میشود و میرود.
خانم مشاور انگار نمیتواند هجمه این غمگینی را توی دلش نگه دارد: «پدر این بچه را بهخاطر مواد گرفتند و چندسالی توی زندان بوده. مادرش از پس خرج بچهها بر نیامد و رفت شوهر کرد. حالا پدرش هفته دیگر از زندان برمیگردد و غصههایش هم مانده برای این دخترک معصوم. خود من هم نمیدانم چه کار میتوانم انجام بدهم...» خانم مشاور دستش را پناه سرش میکند و آه میکشد. آه چه کنم، چه کنم...
زنگ تفریح سالن در تصرف نگاهها و لبهای خندان است. شوق همچنان در چشمهای زیبا موج میزند و غمهایشان را گم میکند در هیاهوی مدرسه. از هر دو دانشآموزی که از کنارم میگذرد، در خانه یکی از آنها هر شب شیشه و کراک و تریاک مصرف میشود. در خانه مادران آینده؛ مادران خوشحال، مادران غمگین.
2004- 2024 IranPressNews.com -