ایلنا: چهارماه دیگر 17 سالش پر می شود و روزهای مانده ای كه چون باد می گذرد را كه طی كند كانون اصلاح و تربیت را باید ترك كرده و در انتظار اجرای حكم باشد. در اتاق آموزش كانون منتظر دیدارش هستم آهسته در می زند و با سلامی كوتاه و آرام كنار میز در انتظار اشاره و اجازه برای نشستن می ایستد.
صورتش آن قدر كودكانه است و معصوم كه در باور نمی گنجد حتی به آن چنان درجه خشم برسد كه بتواند با كسی گلاویز شود تا آن چه امروز به اتهام ارتكابش هیجدهمین ماه حبس را در كانون اصلاح و تربیت و در انتظار قصاص می گذراند.
شاید وقتی ابوالفضل 26 خرداد 75 با تولدش آمد تا آشیان كوچك خانواده را با گرمای وجودش محكم تر كند پدر هر گز تصور نمی كرد كه آلوده شدن او به مواد مخدر می تواند مادر را وادار به ترك و جدایی همیشگی از كانون خانواده نماید و تنهایی و سكوت خانه زمینه ساز پناه بردن ابوالفضل نوجوان به جمع همسالانی می شود كه او را الكل به بهانه دمی رهایی از تلخی زندگی آشنا كرده و در نهایت او را به مرزی می كشاند كه ناخواسته و نادانسته دستان كوچكش به قتل نوجوان رنج دیده تر از خودش آلوده می شود.
ابوالفضل كه درد دوری از مادر و محروم ماندن از عشق و گرمای خانواده را از 9 سالگی تجربه كرده بزرگترین آرزویش برای همه بچه های هم سن وسالش در امان ماندن در آغوش خانواده و گرماگرفتن از عشق پدر و مادر است.
او با همان كلام ساده اش می گوید: « بچه ی تنها آسایشی جزمادر ندارد. وقتی كسی مادر شد باید به خاطر بچه صبوری كند. بچه را تنها رها نكند، مرد وقتی بابا شد باید بداند اعتیاد خانه اش را خراب می كند باید به خاطر بچه اش به هر چه مواد است تف كند، وقتی پدر و مادر نباشد بچه جذب افراد دیگر می شود تا از آنها محبت بگیرد، من ادم كش نبودم و نیستم اصلاً نمی دانم چرا این اتفاق افتاد هیچ شبی كابوسش تنهایم نمی گذارد همش از خودم می پرسم چرا؟؟ چطور؟؟ »
ابوالفضل از روزی كه به كانون منتقل شده مورد توجه كاركنان این مركز است آنها می گویند او با آن كه فقط تا سوم راهنمایی درس خوانده اما عاشق آموختن و مهارت آموزیست، برخورداری از هوش سرشار و قدرت یادگیری بالا از او در این 18 ماهه استاد كاری ماهر در خلق زیبایی از قطعات بریده چوب در هنر معرق ساخته و مدیریت بالا و قدرت جاذبه اش در میان بچه های كانون موجب شده كه همه به عنوان مدیر بخش به او احترام بگذارند و فرمانها و حرفهایش را به جان بخرند.
ابوالفضل وقتی باور می كند به عنوان یك خبرنگار آمده ام با همان متانت در حالی كه با انگشتان كشیده و باریكش بازی می كند می گوید: « خیلی پشیمانم، كاش هیچ وقت مشروب نمی خوردم كه نفهمیده قتل كرده باشم خانواده او فقط قصاص می خواهند »
از او و خانواده اش كه می پرسم با سكوت طولانی اول از دلتنگی اش برای پدر با بغض می گوید: « دلم برای پدرم خیلی تنگ شده خیلی دوستش دارم 9 ماه پیش وقتی اینجا بودم خبر آوردند كه فوت كرده پدرم 40 ساله بود كارگر زحمتكش مرا خیلی دوست داشت هر چه می خواستم اگر می توانست برایم می خرید اما چه حیف بیشتر وقت ها تنهایم می گذاشت. وقتی خبر دادند مرده خیلی گریه كردم. دلم می خواست برای آخرین بار او را می دیدم او بغض را در گلویش پنهان می كند شاید شرم می كند كه اشكهایش را ببینم و با همان بغض ادامه می دهد، به مراسم پدرم هم نرفتم اجازه ندادند بروم
* تنها فرزند خانواده بودی؟
بچه اول خانواده ام یك خواهر دارم كه 5 سال از خودم كوچكتر است مادرم هم وقتی 9 سالم بود طلاق گرفت و با خواهرم رفت و هیچ وقت به سراغم نیامدند تا این كه برای قتل دستگیر شدم.
* چرا مادرت رفت؟
پدرم اعتیاد داشت شیشه مصرف می كرد از آن موقع دائم دعوایشان می شد این شد كه مادرم طلاق گرفت و خواهرم را كه سه ساله بود با خودش برد و مرا برای پدرم گذاشت.
* با پدرت تنها زندگی می كردی؟
مادر بابام وقتی مادرم رفت از من نگهداری كرد. پدرم سیم كش ساختمان بود از صبح می رفت بعضی وقتها شب هم بر نمی گشت من بودم و مادربزرگم او هم بیشتر وقتها به مجالس مذهبی می رفت برای همین من همیشه تنها بودم اما تابستانها با پدرم سركار می رفتم او هر چه می خواستم برایم می خرید بابای خوبی بود فقط وقتی اذیتش می كردم یا وقتهایی كه خیلی بی حوصله بود اگر شلوغی می كردم كتكم می زد اما خیلی دوستش داشتم.
* مدرسه هم می رفتی؟
تا سوم راهنمایی درس خواندم و به خاطر آمدنم به این جا اول دبیرستان را دیگر نخواندم درس خواندن را رها كردم اما دوست دارم درسم را ادامه دهم و برای خودم كسی شوم.
* مادر و خواهرت در این مدت به ملاقاتت آمده اند؟
سه ماه در میان مادرم می آید اما پدرم بیشتر هر وقت فرصت می كرد به من سر می زد.
* ازاتفاقی كه باعث شد به اینجا بیایی بگو.
خرداد یك سال و نیم پیش بود پدرم سركار بود و مادربزرگم مسجد توی خانه با دو تا از دوستانم كه در همان محله بودند نشسته بودیم یكی از دوستانم كه در خانه مشروب درست می كردند یك شیشه نوشابه پر از مشروب آورد قبلاً هم چند بار آورده بود و با هم خورده بودیم آن روز خیلی زیاد خوردیم با وحید از خانه بیرون آمدیم از كوچه كه رد می شدیم مهدی افغانی جلویمان را گرفت از قبل می شناختمش چند بار با هم قبلاً درگیر شده بودیم دعوایمان می شد اما هیچ وقت همدیگر را نزده بودیم.
آن روز حالت طبیعی نداشتم جلوی ما را گرفت و گفت حق ندارید از این كوچه رد شوید از حرفش بدم آمد توجه نكردیم با هم درگیر شدیم و همدیگر را زدیم توی دعوا نفهمیدم چه كار می كنم دست انداختم دور گلویش عصبانی بودم یك لحظه به خودم آمدم كه دیدم مهدی شل شد و افتاد نمی دانستم كه مرده با دوستم فرار كردیم به خانه آمدیم یكی دیگر از دوستانم به من اطلاع داد كه مهدی فوت كرده فرار كنید كه مأمورها امدند و دستگیرمان كردند وقتی فهمیدم او را كشته ام از ترس داشتم می مردم خیلی گریه كردم من آدمكش نبودم یك دفعه چطور این اتفاق افتاد نمی دانم
* قبلاً مشروب خورده بودی؟
آره دو سه بار دوستم آورده بود با هم خورده بودیم.
* تو كه می دانستی پدر و مادرت به خاطر اعتیاد پدرت از هم جدا شده اند چرا مشروب می خوردی؟
اگر توی جمع بچه ها مشروب بود و نمی خوردی مسخره ات می كردند سرم باد داشت توی جمع رفقا كه همه هم سن و سال خودم بودند و مشروب می خوردند نمی خواستم مسخره ام كنند و از آنها عقب باشم می خوردم اما كم. آن روز خیلی خورده بودم توی حالت خودم نبودم وقتی مشروب می خوردم حس می كردم قوی تر و شاد شده ام اصلاً انگار غم و غصه ای نداشتم اما الان خیلی پشیمانم با خودم می گم ای كاش هیچ وقت مشروب نمی خوردم حتی اگر مسخره ام می كردند و به من می خندیدند.
* مهدی هم مشروب می خورد؟
خیلی از بچه هایی كه هم سن وسال من بودند توی آن محل مشروب می خوردند و مواد مصرف می كردند. مهدی تنها زندگی می كرد بعد از فوت مادرش با دائی هایش از افغانستان برای كار به ایران و به ساوه آمده بودند همیشه دائی هایش برای كار می رفتند و او خودش تنها بود و كارگری می كرد حالا كه این اتفاق افتاد ناپدری و همه خانواده اش از افغانستان آمده اند و حالا تقاضایشان قصاص من است.
* فقط برای این كه دیگران مسخره ات نكنند مشروب می خوردی؟
نه خیلی احساس تنهایی و غم می كردم وقتی مادرم رفت تنهای تنها شدم كسی را نداشتم كه وقتی غصه دارم برایش حرف بزنم وقتی خیلی غمگین بودم نمی دانستم برای كه گریه كنم بابام همیشه سركار بود. مجبور می شدم با دوستان و رفقایم باشم با آنها بروم و بیایم و مثل آنها بشوم تا مرا در جمع خودشان قبول كنند. مشروب خوردن یك جورهایی بی خیالم می كرد لحظه ای از یادم می برد كه چقدر تنهایم.
* حالا هم دلتنگ می شوی؟
دلتنگی این جا با آن جا فرق داره دلم هوای پدرم را می كند، دوست دارم با مادرم باشم و یاد خانه وخانواده آزارم می ده. هر شب یاد روز درگیری می افتم فكر می كنم كه چرا این كار را كردم اینها دلتنگم می كند.
* با خانواده مهدی صحبت كرده ای؟
آره توی دادگاه بهشون گفتم كه پشیمانم گفتم كه نمی خواستم مهدی را بكشم اما به حرفهام گوش نكردند.
* وكیل داشتی كه از تو دفاع كند؟
از اول وكیل نداشتم خودم از خودم دفاع كردم آخرین جلسه برایم وكیل گرفتند كه اون هم فایده ای نداشت.
* بعد از فوت پدرت، مادرت دنبال كارت هست؟
در این مدت عمه ها و مادرم و مادربزرگم بارها برای گرفتن رضایت رفته اند اما نتیجه ای نداشته.
* دوست داری به خوانندگان این گزارش چه بگویی؟
از هیچ كس هیچ چیزی نمی خواهم فقط از مادرها می خواهم صبر داشته باشند به خاطر بچه هایشان صبوری كنند بچه هایشان را رها نكنند برای بچه تنها مادر پناه امن است وقتی مادر نباشد آسایش و آرامش هم نیست وقتی پدر و مادر هر دو نباشند بچه جذب افراد دیگر می شود.
بچه پدر و مادر را با هم می خواهد حتی اگر شبانه روز هم از آنها كتك بخورد اما باز هم آنها را می خواهد هیچ كس نمی تواند محبت پدر و مادر را به بچه ها بدهد وقتی مادرم رفت و پدرم نبود مادر بزرگم می خواست جای خالی انها را پر كند اما نمی توانست هیچكس پدر و مادر نمی شود از قول من به بابا و مامان ها بگویید بچه ها را تنها نگذارید شما آنها را به دنیا آورده اید به خاطر آنها با هم بسازید بچه ها گناهی ندارند اگر خطا كنند وقتی است شما آنها را رها كرده اید.
ابوالفضل هنوز معنی قصاص را نمی داند آن را در گروه مجازاتهای حبس تلقی می كند آن طور كه مسئولین كانون می گویند خانواده مقتول برای رضایت تقاضای دیه دارند اگر قلبمان برای تنهایی ابوالفضل گرفت شاید بتوانیم با هم و با تشكیل زنجیره انسانی عشق و محبت هر كدام با حداقلی شروع كنیم حتی اگر خواننده این گزارش با 10 هزار تومان وارد این زنجیره شود تأمین مبلغ دیه او ممكن شدنی است.
یکشنبه، 20 بهمن ماه 1392، 4:44 بعدازظهر برابر با 2014-02-09 ساعت 12:022004- 2024 IranPressNews.com -