گزارش روزنامه « اعتماد» از بازگشت «هستي» به كشور
ناراحتم كه برگشتم
6 ماه قبل وقتي همراه مادرش ميرفت، سرشار از آرزوهاي محال بود. قرار بود آنها خود را به استراليا برسانند و زندگي تازهيي شروع كنند اما چند هفته بعد از شروع سفر، قاچاقچيان انسان قايقشان را غرق كردند تا همه آرزوهايشان نقش بر آب شود. اين سرگذشت دختري 8 ساله بنام هستي است كه بامداد پنجشنبه به ايران بازگشت. او در حالي وارد فرودگاه امام خميني شد كه جسد مادرش يك ماه قبل از او به ايران منتقل شده بود و حالا در شرايطي كه پدرش نيز ميلي به نگهداري او ندارد به بهزيستي سپرده شده است.
سفر پرماجرا
مرداد ماه بود كه فاطمه، مادر هستي تصميم گرفت همراه دخترش به استراليا سفر كند. آنها شنيده بودند اگر پاي شان به قاره سر سبز برسد زندگيشان از اين رو به آن رو ميشود. فاطمه از زندگي با شوهرش خسته شده بود و ميخواست زندگي تازهيي را شروع كند. او بعد از پرس و جو درباره راههاي مهاجرت به استراليا راهي پرخطر را انتخاب كرد. قرار بود قاچاقچيان انسان او و دخترش را به استراليا برسانند. تصميم فاطمه ريسك بزرگي بود. مرگ يا زندگي. او ميدانست خطرات زيادي بر سر راهش وجود دارد اما روياي زندگي در استراليا يك لحظه رهايش نميكرد.
اواسط مرداد ماه فاطمه و هستي به اندونزي رسيدند. چند قاچاقچي سريلانكايي به آنها و 52 مهاجر ديگر وعده زندگي در استراليا را داده بودند. قرار بود آنها با يك قايق كوچك از اقيانوس بگذرند و به آن سوي آبها برسند. شب بود چشم، چشم را نميديد. تنها پناهگاه هستي آغوش مادرش بود. چند ساعت بعد از حركت قايق نيت اصلي قاچاقچيان معلوم شد. آنها قايق را كه 54 نفر در آن بودند سوراخ كردند. ديگر همه فهميدند كه زندگي در استراليا فقط يك رويا بود. همه به تكاپو افتادند. زمان زيادي براي غرق شدن قايق لازم نبود. فاطمه هستياش را در آغوش گرفته بود. جان هستي به جان فاطمه بسته بود. مسافران غيرقانوني روي آب دست و پا ميزدند اما مگر ميتوانستند حريف موجهاي بلند منطقه كوسههاي سفيد شوند. قاچاقچيان سرنوشت 54 انسان را به بازي گرفته بودند. فاطمه يك لحظه دستهاي دخترش را رها نميكرد. با هم در آب دست و پا ميزدند و دنبال راه نجاتي بودند كه به آن چنگ بزنند. تا فاصله زيادي از آنجا هيچ گروه نجاتي نبود. هنوز زمان زيادي از غرق شدن قايق نگذشته بود كه نفسهاي مهاجران به شماره افتاد.
وقتي هستي تنها شد
وقتي خورشيد طلوع كرد هيچ كس نميدانست مسافران قايق سوراخ شده چه سرنوشتي پيدا كردهاند. خورشيد كه به وسط آسمان رسيد، هستي چشمانش را باز كرد. او توسط يك ملوان در منطقه ساباكو اندونزي نجات پيدا كرده بود. اما هنوز نميدانست مادرش كجا است و چه بلايي به سرش آمده است. فاطمه هم مثل هستي از مرگ نجات يافته و به بيمارستان منتقل شده بود. مادر هستي به بيماري ديابت مبتلا بود و فقط سه روز در بيمارستان دوام آورد. سه روز بعد هستي مادرش را از دست داد و ديگر در اندونزي هيچ كس را نداشت. هستي چند روز بعد به خانوادهيي ايراني سپرده شد تا آنها به طور موقت از او مراقبت كنند.
2 بامداد، در انتظار مسافر كوچولو
آنطور كه اعلام شده مردي به نام عثمان كه نماينده سازمان ملل است قرار است هستي را به ايران برگرداند. برخي مسافران فرودگاه كه جنبوجوش كارمندان را ميبينند كنجكاو ميشوند تا درباره هستي بدانند. كافي است كه ماجراي هستي را بدانند تا آنها هم جلوي در سالن تشريفات فرودگاه صف بكشند. بلندگوي فرودگاه نشستن هواپيما را اعلام ميكند. حالا ديگر همه نگاهها به خروجي تشريفات دوخته شده تا هستي در قاب آن ظاهر شود. ساعت از سه و نيم بامداد گذشته كه بالاخره مسافر كوچولو از راه ميرسد.
دوست نداشتم برگردم
هستي جان خوبي؟
بله خيلي خوبم.
حتما خيلي دوست داشتي كه زودتر برگردي.
نه
چرا؟ مگر دلت براي اينجا تنگ نشده بود؟
از يك لحاظ خوشحال بودم كه ميام همه را ميبينم. اما از اين ناراحتم كه از اونجا آمدم.
با كي اومدي؟
با يه آقايي كه خيلي مهربون بود.
اسمش چي بود؟
نمي دونم
مي دوني امروز چه روزيه؟
بله، روز تولدمه. وقتي اندونزي بودم برام تولد گرفتند و خيلي خوشحال شدم.
اينجا هم همه خوشحالند كه تو برگشتي. براي همين هم ازت عكس ميگيرند.
خودم همهچيز رو ميدونم. چند روز كه بگذره همهچيز معلوم ميشه.
منظورت چيه؟
بعدا ميگم.
چرا دوست نداشتي از اونجا بياي؟
چون اونجا خيلي خوب بود
اونجا با كي زندگي ميكردي؟
با آقا جواد. خيلي مهربون بود. دلم نميخواست برگردم. چون اونها خيلي رفتار خوبي با من داشتند.
اونجايي كه بودي چند تا دوست داشتي؟
خيلي زياد. بيشتر از 10 تا. دوستام چند تاشون رفتند استراليا من هم برگشتم.
2004- 2024 IranPressNews.com -