شکایت وزارت اطلاعات از محمد نوری زاد

فیس بوک محمد نوری زاد
سه شنبه دوازدهم آذر نود و دو

امروز با شکایت وزارت اطلاعات مرا تحت الحفظ بردند کلانتری 120 سیدخندان. به اتهام : ایجاد مزاحمت. تعجب می کنید؟ پرونده ای تشکیل دادند با همین عنوان: ایجاد مزاحمت محمد نوری زاد برای وزارت اطلاعات. دراین پرونده، وزارت اطلاعات مدعی شده که من برای دم و دستگاه کهکشانی اش مزاحمت فراهم کرده ام. حالا قضیه چه بود؟

امروز صبح ساعت ده با اتومبیل خود یک راست رفتم از در تو. کدوم در؟ درِ شمال. مجاور بزرگراه همت. یک صفحه ی پت و پهن فلزی از زمین آمد بالا که راه را بر ورود من ببندد. وبست. خیال ورود که نداشتم. نگهبان وظیفه جلو دوید که کجا؟ همینجوری گفتم: با جناب وزیر قرار ملاقات دارم. برگشت و رفت. تا هماهنگ کند و برگردد. بر که گشت، گفت: هماهنگ نشده. من که خود خالق داستان بودم گفتم: بیشتر بگرد. گشت. اما خبری از هماهنگی نبود. گفت: لطفا بیا عقب راه دیگران را سد نکن. رفتم عقب و درجایی پارک کردم و زیر پل عابرپیاده روی جدول کنار خیابان دمِ در ورودیِ وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ایران نشستم به انتظار. می دانستم بالاخره یکی از آن دروازه ی مخوف بیرون می آید. که آمدند. سه نفربودند. با کلت ها و دستبندهای بکمر بسته شده و هیکل های نسبتاً ورزشی.

تلاش کردند مهربان باشند. پرسیدند: داستان چیست؟ گفتم: چهارسال ونیم است که وسایل مرا برده اید و نمی دهید. کلی من کار و زندگی توی حافظه ی آن دستگاهها دارم. این یک. دو هم این که می خواهم بدانم چرا هم مرا هم همسرم را هم پسرم را ممنوع الخروج کرده اید؟ گفت: این راهش نیست. گفتم: اتفاقاً خودِ خودش است. واین که: من همه ی راههای مسالمت آمیز و قانونی را طی کرده ام. طیِ یکسال ونیم رفت و آمد به دادسرای مستقر دراوین به نیتجه ای جز هیچ نرسیده ام. گفت: اینجا نمی شود نشست. گفتم: من می نشینم ببینیم می شود یا نمی شود. ونشستم وگفتم: دیدید که شد. گفت: اینجا غیرقانونی است. گفتم: قانونش را نشان من بدهید. اینجا معبر مردم است. اینهم پل هوایی. زنگ زدند به داخل. که شاید راهی بجویند. من گفته بودم که حتماً می خواهم با وزیر ملاقات کنم و داستان این دله دزدی ها را یکجا برای او تعریف کنم. اما خبر آمد که کاری نمی توانند بکنند. منهم نشستم روی جدول. زنگ زدندبه کلانتری. دوتا مأمور آمدند و مرا تحت الحفظ بردند کلانتری 120 سید خندان.

پرونده ای تشکیل دادند با عنوان: ایجاد مزاحمت. و مرا با مأموری فرستادند دادسرای ناحیه ی 4 واقع در محدوده ی تهرانپارس و حکیمیه. قاضی اما رفته بود. برم گرداندند. ناهار را در کلانتری خوردم. باید ساعت چهار می شد تا قاضی کشیک بیاید. دو سه ساعتی هنوز وقت بود. تلویزیون کلانتری را روی شبکه شش قفل کرده بودند و این شبکه هم مدام از تظاهرات در اوکراین و تایلند می گفت و نشان می داد. درجه دار جوانی صفحه ی تلویزیون را نشان همکارانش داد وگفت: اینها را ببین چه حالی می کنند. پلیس را ببین. درجه دار حق داشت تعجب کند. پلیس تایلند نه شلیک می کرد و نه تحرکی و نه آبی می پاشید و نه رنگی و نه کسی را می ربود و دستگیر می کرد و نه می کشت و نه مزاحم مردم بود.

ضرغامی با انباشت شبکه های خبریِ خود از تظاهرات در سایر کشورها، بزعم خود می خواهد این دروغ را به جان مخاطبان بیندازد که: همه جا پراز آشوب است الا ایران. وحال آنکه نمی داند بجای آن نیّتِ دروغین، این واقعیت تبلیغ می شود که: درهمه جا آزادی و عقل هست الا درایران.

ناگهان یکی از سربازان سوتی را بصدا درآورد. همه ی افسران و درجه داران سراسیمه به صف شدند. درهمان محوطه ی کوچک داخل کلانتری. منتظر شدند تا کسی یا کسانی داخل شوند. من احتمال دادم افسر ارشدی باشد شاید. یا سرهنگی سرتیپی سرلشگری. اما وقتی دو تا روحانی پنجاه و شصت ساله داخل شدند تیرم به سنگ خورد و کز کردم توی نیمکت فلزی ای که برآن نشسته بودم.

من خیلی وقت است که از حضور روحانیانِ بی دلیل در دستگاههای خاص که تخصصی خاص می طلبند بیزارم و این حضور نامربوط را آفتی می دانم هم برای روحانیت و هم برای هر دستگاه تخصصی مخصوصا ارتش و نیروی انتظامی و اصلا هرکجا!

غروب که شد با سه مآمور رفتیم به همان دادسرا. دوساعتی معطل ماندیم تا قاضی کشیک بیاید. سرآخر آمد و حکم بر تبرئه ی من داد. در راه بازگشت هوا کاملا تاریک شده بود که از مقابل همان در شمالیِ مجاور بزرگراه همتِ وزارت گذشتم. به سربازی که آنجا ایستاده بود گفتم: من فردا صبح می آیم همینجا و می نشینم روی این جدول پای این پل عابر پیاده.

آدينه، 15 آذر ماه 1392، 2:19 صبح برابر با 2013-12-05 ساعت 04:12
خبر بعدی : تاریخ 60 ساله 16 آذر سال32 را گرامی بداریم
خبر قبلی : نگاه راهبردی ظریف به ابوموسی! - شهباز نخعی


برگ نخست
سرویس تازه: فيلم برای موبایل

2004- 2024 IranPressNews.com -