همچنان که گفته شد، رنسانس ایرانی مانند رنسانس اروپا با نگاهی ژرف به گذشته دور ولی درخشان و بکارگیری ارزشهای تاریخی آن گذشته نسبتا تابناک، در قالب جامعه امروزی و در بستر زندگی هزاره سومی می تواند پای بگیرد و بالنده گردد. دستمایه این رستاخیز فرهنگی که می تواند تاثیرات شگرف سیاسی و اجتماعی با خود به همراه داشته باشد، ارزشهای ایرانی در عهد باستان و عصر میانه که بویژه در شاهنامه فردوسی جلوه یافته اند، می باشد. آبشخور شاهنامه، جهان بینی و انسان نگری عنصر ایرانی در سده های دراز زیست این عنصر در فلات ایران بوده است. باید با برکشیدن مفاهیمی چون "خِرَد" و "داد" که مهمترین ارزشهای ایرانیان در زندگی اجتماعی و فردی بوده اند و سرلوحه قرار دادن آنها، راهکاری برای برون رفت از بن بست کنونی کشورمان یافت.
در نوشتار گذشته، به نخستین مولفه رنسانس ایرانی یعنی "خرد" پرداخته شد و به عنوان بزرگترین عنصر بنیادین برای رستاخیز فرهنگی ایرانیان از آن یاد شد. در این مقاله به دومین رکن رنسانس ایرانی یعنی "داد" می پردازیم. داد یا همان "دات" یا "داتا" در ریشه خود، معنی قانون و سامان (نظام) می دهد. به همین دلیل، دوره پیشدادیان در شاهنامه به عصری گفته می شود که انسان ایرانی هنوز با هیچ سامان و نظام اجتماعی (قانون) آشنایی نیافته بود. ولی این واژه به تدریج، معنی امروزی خود یعنی "عدل" و "عدالت" را برگرفت.
داد به معنی عدل است یعنی هر چیزی و هر کسی را در جای خود نهادن و به معنی عدالت است یعنی هر حقی را بجا آوردن و ادا نمودن.
گزنفون یونانی، داستانی را در باره کورش روایت می کند که نگاه ظریف ایرانی را به مفهوم "داد" و "بیداد" بیان می کند: "کورش پسر پادشاه "انشان" در دوران کودکی، دو مردی را در نزدیکی خانه خویش دید که یکی درشت اندام و بلند بود ولی جامه ای تنگ و کوتاه به تن کرده بود. دیگری ریز اندام و لاغر بود ولی رختی بلند و گشاد بر تن داشت. کورش دستور داد تا آن دو نفر جامه هایشان را با هم عوض کنند تا هر دو، رخت مناسب و برازنده بر تن داشته باشند." اکنون پرسش این است که آنچه کورش کرد "داد" بود یا "بیداد"؟ "داد" بود چون دو نفر که در رخت خودشان راحت نبودند را دارای جامه های اندازه و برازنده نمود. "بیداد" بود چون حق گزینش و مالکیت خصوصی دو شهروند را از ایشان سلب نمود.
باور به اینکه "بیداد" در ایران، کشور را به سوی زوال و تباهی می برد ریشه ژرفی در یادمان تاریخی قومی ما دارد. در « ترجمه چند متن پهلوی از ملک الشعرای بهار » آمده است که "پس از فروریزی ساسانیان، از بزرگمهر پرسیدند که سبب فروپاشی ساسانیان چه بود؟ پاسخ داد: کارهای بزرگ را به مردم خُرد سپردند و کارهای خُرد را به مردم بزرگ. بزرگان به کارهای کوچک دل ننهادند و خُردان از عهده ی کار بزرگ برنیامدند. ناچار هر دو کار تباه گشتند." گرچه زیستن بزرگمهر تا حمله تازیان به ایران از دید تاریخی نادرست است ولی مقصود از نقل این داستان، بیان نگاه عنصر ایرانی است به تباهی و ویرانی که « بیداد » (بر جای نبودن اشخاص در جایگاه مناسب خود) در کشور باعث می شود.
نیاز به توضیح واضحات نیست که چگونه ملتی با « بیداد » یعنی قرار دادن چیزی و با فردی در جایگاه نامناسب و ناجور، خود را در شرایطی گرفتار نموده است که رهایی از آن به هیچ روی آسان نیست. در عصر حاضر، سرلوحه قرار دادن مذهب که امری شخصی است، در راس امور اجتماعی و انجام انقلاب اسلامی نمونه بارز و آشکار "بیداد" در جامعه ایرانی بوده است. سپردن کار به نابلدان در درازای سی و پنج سال گذشته در همه شئون زندگی، کشور را به آستانه ورشکستگی اقتصادی و از آن بدتر، فروپاشی اجتماعی کشانده است. در برونمرز هم اوضاع چندان بهتر نیست. رسانه های گروهی، کمتر در دست خبرگان این رشته هستند. سردمداران فعالیتهای سیاسی کمتر به الفبای سیاست ورزی آشنایند و آن را عمدتا با سیاست بازی جایگزین می کنند. بندرت کار کارشناسی بر روی طرحها و برنامه های سیاسی-اجتماعی انجام می شود. از اینرو، هم در درونمرز و هم برونمرز، با سیستمهای فلج و ناکارآمد روبرو هستیم.
در پیوند با "داد" به معنی عدالت، تاریخ نگاران یونانی، داستانی را از عصر هخامنشی روایت می کنند: "كمبوجيه از رشوه ستانی بسيار نفرت داشت. او فرمان داد تا یک قاضی را كه با وجود دارا بودن مال و منال کافی، رشوه گرفته بود تا حکمی را ناحق صادر نماید، بکشند و پوستش را بكنند. پوست قاضی فاسد را زیرپای قاضی بعدی انداختند تا هر گاه وسوسه شد که رشوه دریافت کند، بیاد قاضی پیشین بیفتد و جرات نکند تا بر انسانی، بیداد روا دارد." در خصوص دادگستری و رعايت كامل حقوق مستمندان و همچنین توانمندان و پاداش نيكوكاران و كيفر بدكاران ، داريوش یکم چنين می گويد: " نه من و نه دودمانم درغگو و بي انصاف و بد قول نبوديم. من برابر حق و عدالت رفتار كردم. ناتوان و توانا را نيازردم. نيكوكار را نيک نواختم و بدكار را سخت كيفر دادم ."
به اندازه ای مقوله « داد » و « بیداد » برای عنصر ایرانی ملاک و معیار نیکی و بدی است که ستمکاره ای چون ضحاک ماردوش که هفده پسر کاوه آهنگر را به کشتن داده بود، برای گذشتن از ریختن خون هیجدهمین پسر کاوه، از وی خواست تا عدل پروری و دادگستری ضحاک را گواهی دهد. یعنی، فرمانروای بدنام و رسوایی چون ضحاک اهریمن صفت نیز برای بقای حکومت خود نیاز به تایید رعیت و اقرار بر دادگری نداشته اش داشته است.
عدالت اجتماعی که فرآورده ای ارزنده از "داد" ایرانی است، از جامعه کنونی ایران رخت بربسته است. هر چند عملکرد نظام فرمانروا بر ایران در بیگانه سازی ایرانیان با مقوله "داد" بسیار موثر بوده است ولی از کوتاهی و غفلت خود ملت در پدید آمدن شرایط کنونی نیز نمی توان چشم پوشی نمود. رواج "بیداد" در اجتماع با خود، زوال و انحطاط اخلاق و فرهنگ را به همراه می آورد. اگر در عصر رضاشاهی با شکل گیری دولت-ملت از قلب ممالک محروسه و نظام قبیله ای و در عصر پهلوی دوم، با انقلاب سفید، ایران گامهای بزرگی در راه احیای عدالت اجتماعی برداشت، در درازای سه دهه گذشته اختلاف ژرف اقتصادی و تبعیضهای آشکار و نهان میان شهروندان، جامعه ایرانی را دچار بحرانهای عمیق اجتماعی و فرهنگی نموده است که منتج از همان "بیداد" تاریخی است. یکی از پیامدهای قهر عنصر ایرانی با "داد"، پدید آمدن نوکیسه گانی بوده است که بسیاری از آنان از وابستگان دولتمردان کنونی هستند. تازه به دوران رسیدگانی که رفاه و حتی زندگی تجملاتی هم آنان را خوشنود نساخته و با آزمندی سیری ناپذیر، مشغول انباشته کردن دارایی و ثروت به بهای فقر و نداری برای ملیونها نفر از هممیهنانشان هستند. بدینگونه منابع ملی کشور که می توانست برای گسترش آموزش، درمان، بهداشت و رشد صنعتی و کشاورزی بکار آید و کودکان و نوجوانان کشور را در مسیر درست پرورش و بهروزی قرار دهد به جیب گشاد قشری که کاخهای امپراتوری مالی خویش را بر روی ویرانه های زندگیهای آسیب دیده بخش بزرگی از ایرانیان بنا می کنند، سرازیر شد.غافل از اینکه ثروتمند شدن در جامعه ای که در همه زمینه ها رو به قهقرا می رود سرانجام خوشی برای هیچ کس ندارد چه فرزندان این نوکیسه گان نیز باید در همین جامعه بیمار و نازیبا زیست کنند. "بیداد" یک بازی باخت-باخت برای ستمدیده و ستمگر است و این حقیقتی است که ایرانیان از سده های پیش به آن باور داشتند و بازتاب آن را از سنگ نبشته های بیستون تا شاهنامه می توان مشاهده نمود.
از سوی دیگر، دور شدن از دادگری و بی انصافی در داوری در باره پدیده های اجتماعی، رخدادهای سیاسی و چهره های تاریخی، از ما ملتی به شدت سیاه و سپید نگر ساخته است که از تحلیل و کند و کاو در ساده ترین مسائل روز ناتوان و درمانده است. همین بی انصافی و یکسو نگری موجب شده که کمتر بحث و گفتگویی با نتیجه گیری و یا دستکم پایانی متمدنانه همراه باشد.
در نوشتارهای آینده به دگر موئلفه های رنسانس ایرانی همچون آباد کردن گیتی، شادزیستی و همچنین مقوله نام و ننگ پرداخته می شود.
پاییز 2013
پنجشنبه، 16 آبان ماه 1392 برابر با 2013-11-07 ساعت 11:112004- 2024 IranPressNews.com -