تبارشناسی پیمانشکنان؛ آنان که نایب امام(ع) را تنها گذاشتند
سایت امنیتی مشرق: سال 60 هجری بود مردم کوفه و شهرهای اطراف که از نزدیک حکومت پر مهر امیرالمؤمنین را حفظ کرده بودند و هنوز عدل، قسط و برابری آن دوران در خاطرات شان خوش نشسته بود تصمیم گرفتند بار دیگر از حکومت علی(ع) سرشار و سیراب شوند. رفته رفته نامه به سمت مدینه فرستاده میشد جایی که فرزند علی(ع) در آنجا سکنی داشت ولی قراری نداشت. همان که به رشادت، نجابت، سخاوت، عدالت، طهارت و شرافت مشهور و مزین بود.
همان کس که پیغمبر(ص) بر سید جوانان اهل بهشت ملقباش کرده بود. محتوای نامهها از این قرار بود که «حسین جان! کوفه تشنه شما است». ما را از حکومت نیرنک و ستمگر یزید و امویها رهایی بخش. بار دیگر ما را به شربت عدالت علی(ع) حیاتی ببخش». اما حضرت که شاید خاطرهای زیبا از آن مردم و سرزمین در ذهن نداشت و از طرفی هم اعلام فسق یزید و امر به معروف و نهی از منکر و وظیفه سنگین حیات و تدادم اسلام بر دوش مبارک اش سنگینی میکرد تصمیم به فرستادن سفیری کرد تا از صحت نامهها مطمئن شود.
آری! پسر عموی خود، مسلمابنعقیل که مردی نجیب، عابد، عالم، جنگجو و رشیدی بود را روانه کوفه کرد و به او سفارش کرد که هرگاه مطمئن شدی، بر ما پیکی بفرست. تا من و همه اهل بیتام و اصحاب و دوستانم به آنجا رهسپار شویم.
مسلم به هر سختی و مشقتی که بود خود را به کوفه رسانید؛ در بدو ورود در منزل مختار ثقفی سکونت گزید و شروع به تحقیق و ارزیابی مردم کرد که فهمید همه نامهها کاتب و امضا کننده داشته است و همه اینجا تشنه حسین(ع) هستند و دلها برای او میتپد و اینان بر عهد خود استوار هستند. از آنها مکرر میپرسید آیا او را یاری خواهید کرد؟ بر آن وجود مقدس نامه بنویسم؟ تا با اهل بیتاش، با صغیر و کبیرش بیاید که کوچک و بزرگ، اعلام، اشراف، بزرگان و مردمان عادی همه میگفتند مسلم دستی بجنبان که دیر میشود. کوفه سراسر تشنه حسین(ع) است. تا اینکه دلش آرام گرفت.
مسلم به این مذمون نامهای نوشت: «حسین جان! نامهها همه صحیح است و امضا کنندگان نامهها را دیدم حتی بیعت نیز گرفته شده است و اینان با من بیعت نیز کردند. حسین جان! به سمت کوفه بیا که اینان سخت مشتاق شما هستند».
اما دیری نپایید که ابن زیاد فتنهای به پا کرد. ابتدا به عیادت هانی رفت؛ و بعد او را که از بزرگان کوفه بود بازداشت کرد. مسلم که نماینده خاص حضرت امام معصوم(ع) بود سکوت را جایز ندانست و فرمود حال که عِده و عُده ما تکمیل است در مقابل این ظلم سکوت جایز نیست و امارتنشین کوفه باید هانی را آزاد کند و با شعار «یا منصور أمت» یعنی ای یاری شده بمیران. در کوفه خروج کرد. در بدو امر سلیمانبنصرد خزائی فتوا به سکوت داد و مسلم را یاری نکرد اما جمعیت حامی و مشتاق مسلم از هر سوی شهر چون سیلی به مقابل دارالاماره کوفه ریختند و یک صدا و پرشور فریاد میزدند «یا منصور أمت».
اما ابن زیاد که سیاست و کیاست از پدرش زیاد، آموخته بود شروع به تحرک کرد. برخی را با طلا و نقره و عدهای را با ارعاب و تهدید، گروهی را با تبلیغات دروغین و بالاخره همه را از دور او متفرق کرد. کار را به جایی رساند که از آن همه لشگر یک نفر برای مسلم باقی نگذاشت. به همین راحتی در یک صبح تا شام از آن لشگر که گندمنماهای جوفروش و مرزنماهای بیصفت بودند یک نفر باقی نماند.
مسلم حتی تصورش را نمیکرد که این «اشباه الرجال» یعنی شبهمردان چنین عهد شکن باشند. او که ابتدا با تعدادی اندک در کوچه پس کوچههای تاریک کوفه به دنبال مکانی برای مخفی شدن میگشت یکباره متوجه شد که دیگر کسی پشت سر او نیست و تنهای تنها شده است. شاید اشکاش جاری شده باشد البته نه برای خود؛ بلکه برای آن اربابی که با زنان و بچهها از شهر خود از کنار قبر پیغمبر(ص) به دعوت این عهدشکنان بانگ سفر سر داده است.
داستان اسارت مسلم نیز مشهور است و میدانیم که چگونه او را مظلومانه از بالای بام دارالاماره بر زمین انداختند و زمین خسته شده از عهدشکنیهای کوفیان را چگونه به خون مظلوماش رنگین ساختند. یاد و نام این مجسمه وفا در واپسین لحظات قدسی حضرت سیدالشهدا(ع) بر خاطر و زبان حضرت جاری بود. سلام خدا و همه اولیاء بر او باد. دو نکته در این میان دل را بسیار میلرزاند و چشمها را معطر به اشک میکند:
اول اینکه وقتی مسلم در دارالاماره ابر چشمهای نافذ و پر صلابتاش بارانی شد، به او اعتراض کردند که مسلم تو مرد جنگ هستی. نسبات نسب بزرگان، و تیره از بنیهاشم داری. بر تو ننگ است از ترس مرگ این چنین گریه میکنی و اشکات جاری است. مسلم که دلاش چون دریای مواج و پر تلاطم بود با صدای بغض آلود ولی محکم گفت: «اشک من نه از برای خودم که برای آن آقایی است که با نامه من با اهل و عیارش رهسپار کوفه است».
دوم اینکه، عطش بر مسلم جانفرسایی میکرد ولی چند بار که طلب آب کرد همین که خواست لب بر پیاله آب بزند و جرعهای بنوشد تا جگر داغ خود را اندکی خنکی بخشد اما آب با خون دهان مسلم آغشته شد و مسلم فهمید که گویا او هم تقدیرش به تشنه لبان گره خورده است و باید تشنه از دنیا رود تا از دست ساقی کوثر در رضوان الهی سیراب شود. در آخر نتیجه مهم این است که و باید از آن درس گرفت این است که آنانی که در جریان مسلم(ع) بازنده شدند و به لعن تاریخ گرفتار شده و باعث رخداد کربلا شدند از چه قماشی بودند؟
1- عدهای که با زراندوزی و نگاه مادی اطراف مسلم را خالی کردند و با اندک متاعی به خیل ابنزیاد پیوستند. (همان نگاه و مسلکی که در جامعه امروز ما رو به فزونی است).
2- عدهای که به ترس از لشگر خیالی شام آن هم از زبان ابنزیاد دست از یاری نائب خاص امام کشیدند. (همان ترس و ارعابی که امروز توسط دستگاه امپراطوری رسانهای غرب از طریق ماهواره و شبکه ماهوارههای مجازی صبح و شام از قدرت غرب و غربیان صورت میگیرد.
3- عدهای که با تکیه بر علم و اجتهاد خود سکوت کردند ماننده سلیمانبنصرد خزائی که به سکوت فتوا داد آن هم در مقابل نائب امام معصوم(ع) و مقلدان کور وی که شناخت صحیحی از زمانه خود نداشتند، امام و دشمن خود را به خوبی نشناختند.
4- عدهای با بیخیالی، بیعاری و بیتوجهی به مساله مهم یاری کردن امام و نائباش پشت او را خالی کردند و مثلاً میگفتند به ما ارتباطی ندارد ما داخل اینگونه بحثها نمیشویم افرادی هم وجود دارند که امام و نائباش را یاری کنند. سیاست اهل خودش را میخواهد که ما از آن نیستیم. نتیجه آن شد که کوفه تحت ظلم بیحد ظالمان و ستم قدرتطلبان هیچگاه روی آسایش و آرامش را بر خود ندید.
پنجشنبه، 25 مهر ماه 1392، 9:52 صبح برابر با 2013-10-17 ساعت 06:102004- 2024 IranPressNews.com -