در ميانهء وضعيت جديدی که پيش آمده، چاره ای جز اين نيست که مخالفان واقعی و انحلال طلب حکومت اسلامی نيز از ديدگاه خود به «ارزيابی» اين به اصطلاح «فرصت» و اين مضحکهء موسوم به «نرمش قهرمانانه»، که نرمش اش بوی سازش های حقيرانهء ضد منافع ملت ايران را می دهد و قهرمانی اش همواره در ميدان دروغگوئی و فريبکاری مزورانه شکل گرفته است، بپردازند ـ نرمشی که سخنان حسن روحانی در سازمان ملل بعنوان نمونهء آشکاری از اين اظهار عجر در کلماتی وقيحانه و دروغ پردازانه محسوب می شود.
اين روزها دو جناح حکومت ِ مستأصل اسلامی، قطعاً برای نجات کليت حکومت شان از فروپاشی، به توافق رسيده اند. بنيادگرايان عقب کشيده اند و، برای «مصرف داخلی»، به غر زدن و مزاحمت ها و آزارهای همیشگی شان برای مردم اکتفا می کنند و منتظرند تا از «بحران جاری» رد شوند تا بار ديگر به سياست های ايران برانداز خود ادامه دهند؛ و اصلاح طلبان به جلوی صحنه آمده اند تا، با استفاده از رغبت جهانی برای حل و فصل مسالمت آميز مسائل مناقشه برانگيز جهانی، آرايش تازه ای به چهرهء عجوز حکومت داده و عمر بيشتری برای حاکميت برآمده از جهل و جنون خود بخرند؛ مسلماً با اين اميد که خيال بنيادگرايان برای بازگشت به جلوی صحنه را نيز نااميد ساخته و حاکميت خود را «ابد مدت!» کنند.
اينکه اين بازی ِ «حضور و غياب و مبادله»ی ارکان قدرت، برای ادامهء حکومت، تا کی ادامه خواهد يافت و آيا اصلاح طلبان به آرزوی خود خواهند رسيد و حکومت قاصم الجباری کنونی را برای مدتی دراز به حکومت نکبت موسوم به «رحمانی» تبديل کرده و به سوی «ترکيه شدنی بدون سکولاريسم» پيش خواهند رفت يا نه، پاسخی اکنونی ندارد و پيش بينی در مورد آن چندان ميسر نيست.
اما آنچه کاملاً مشهود است شتاب «اصلاح طلبان اسلاميست تازه به دولت رسيده» و همپيمانان شان در داخل و خارج کشور برای آغاز حل مشکلات سياسی و اقتصادی گريبانگير رژيم شان است، با اين اميد که در صورت پشتيبانی بين المللی و، در نتيجه، کسب رضايت داخلی، و نيز فتور در کارشکنی های رهبر و جناح سازندهء دولت های موازی ِ قدرتمند و ريشه در سپاه، بتوانند استقرار خود در دولت را استمرار بخشند. يعنی همهء چشم هاشان به خارج است و آنچه می کنند و می گويند ربط چندانی به وضعيت مردم ايران ندارد.
از همين جهت نيز هست که يکباره روحانی و خاتمی دست به قلم می برند و در «نشريات غربی» مقاله می نويسند و سازمان های اصلاح طلب و متفکرين و نويسندگان طرفدار آنان مشغول نامه نويسی به اوباما و مردم امريکا و غرب اند، و مرتباً در گوش رهبران جهان تکرار می کنند که «فرصت» به دست آمده را نبايد از دست داد چرا که، بقول خاتمی در مقالهء انگليسی اش، «فرصتی استثنایی برای ایران و غرب پدید آمده است»(1) و تا تنور گرم است بايد نان را چسباند؛ بی آن که برای مردم توضیح دهند که جز چند باد هوا که از دهان علی خامنه ای و شيخ حسن روحانی، در ظل عنوان «نرمش قهرمانانه»، خارج شده، چه اقدام فرصت آفرينی از سوی حکومت صورت گرفته است که همگان از آن بی خبرند.
در واقعيت اما تجربه نشان داده است که «نرمش ِ» رژيم همواره تنها تا جائی است که آن را «تقويت» کند و نه اينکه به «تضعيف» آن بيانجامد. اما از آنجا که حکومت ها در خلاء زندگی نمی کنند و در محاصرهء شرايط بين المللی و داخلی اند، می توان تصور کرد که «نرمش» هائی نيز می توانند وجود داشته باشند که مآلاً چرخهء اوضاع را از کنترل رژيم خارج کنند. و تشخيص اينگونه چرخش های لغزنده که به سود مردم تمام شوند برای مخالفان راستين حکومت اسلامی اهميت اساسی دارد.
اما، در ميانه ای که جبهه های اصلاح طلبان و انحلال طلبان بيش از هميشه از هم مشخص و متمايز می شود، آشکار است که از يکسو «اصلاح طلبان» فعلاً سوار بر خر مرادند و، از سوئی ديگر، «انحلال طلبان» هنوز گفتگوی گستردهء خود را با هم آغاز نکرده اند و لذا نمی توانند در اوضاع جديدی که پيش آمده نقش مؤثری برای خود قائل باشند.
***
اما اين دليلی بر نوميدی نيست. اگر تاريخ دويست سالهء اخير جهان نشان داده است که «مقصد» همهء جوامع بشری رسيدن به حاکميت ملی، آزادی و قوانين سکولار دموکرات است و هنوز نشانه ای از تعطيل اين روند در ميان نيست، هر سکولار دموکراتی ـ هر چقدر هم جايگاهی حاشيه داشته باشد ـ می تواند يقين کند که آيندهء کشور ما نيز همينگونه خواهد بود. و اين همان معنای تحولات تاريخی جوامع بشری است که زير عنوان «فلسفهء تاريخ» يا «جبر تاريخ» مورد بحث قرار می گيرد.
اگر کارل مارکس «مضمون تحولات جوامع بشری» را در «جنگ طبقات برای رسيدن به جامعهء بی طبقه» می دانست و هنوز اين فرض در حد فرض باقی مانده است، و اگر ماکس وبر فلسفهء تاريخ خود را بر فرض «خردپذير شدن تدريجی جهان» گذاشته بود و هنوز چنان جهانی ـ جز در کشورهای پيشرفته ـ رخ ننموده است؛ رسیدن به سکولار دموکراسی اما تجربه ای است که مداوماً در سراسر جهان متحقق می شود و کشور ما نيز نمی تواند از آن مبرا باشد.
باری، در ميانهء وضعيت جديدی که پيش آمده، چاره ای جز اين نيست که مخالفان واقعی انحلال طلب حکومت اسلامی نيز، از ديدگاه ويژهء خود، به «ارزيابی» اين به اصطلاح «فرصت» و اين مضحکهء موسوم به «نرمش قهرمانانه»، که نرمش اش بوی سازش های حقيرانهء ضد منافع ملت ايران را می دهد و قهرمانی اش همواره در ميدان دروغگوئی و فريبکاری مزورانه شکل گرفته است، بپردازند ـ نرمشی که سخنان حسن روحانی در سازمان ملل بعنوان نمونهء آشکاری از اين اظهار عجر در کلماتی وقيحانه و دروغ پردازانه محسوب می شود.
***
اما، در براب هر موردی، برای «ارزيابی» (که از «ارزش يابی» می آيد و به نوعی «سنجش» اشاره دارد)، چاره ای جز در دست داشتن «سنجه» ای معتبر نيست. در يک مسابقهء دوی ميدانی «خط پايانی مسابقه» يک سنجه است و هر گام که دوندگان به سوی اين خط بر می دارند ميزان فاصلهء آنها را تا خط پايانی مشخص می کند.
مثلاً، در يک نگاه آزمايشگاهی به روزگار حکومت اسلامی، اگر نحوهء برخورد طيف های مختلف اپوزيسيون ِ «حکومت (و نه دولت ِ) اسلامی» در مورد شخصيت های مختلف برآمده از انقلاب اسلامی را در نظر بگيريم، می بينيم که روند «استقبال و سرخوردگی و دل کندن» از اين شخصيت ها همه برخاسته از تصور ما سکولار دموکرات ها از آن «خط پايانی» است که در ذهن خود داريم. يک مورد را بگويم و بگذرم:
اکبر گنجی روزی برای ما عزيز و قهرمان می شود چرا که او را در قامتی برافراشته در برابر ارتجاع حکومت اسلامی می بينيم. هم او روزی ما را به حيرت می اندازد وقتی می بينيم که تلويحاً از يک «حکومت اسلامی خوب و دموکراتيک» دفاع می کند. و نيز هم او بکلی نااميدمان می سازد وقتی که می بينيم در هر نيش و کنايه اش سکولاريسم را هدف قرار داده است.
اين در حالی ست که ديگرانی هم هستند که او را، درست در همين مسير پيموده شده، از ضد قهرمانی که با نوشتن دربارهء عاليجناب ها به سست کردن پايه های حکومت اسلامی برخاسته بود به قهرمانی تبديل می کنند که می کوشد ثابت کند که «ملت مسلمان ايران» خواهان يک حکومت سکولار نيست. چرا؟ زيرا که «خط پايان» و «وضع مطلوب» آنها همين «دوری از سکولاريسم» و «ابقای نوعی حکومت اسلام رحمانی» است.
بر همين قياس، اکنون هم که در مورد به اصطلاح «فرصت کنونی در سپهر سياسی ايران» سخن می گوئيم بايد در نظر داشته باشيم که برای «انحلال طلبان سکولار دموکرات» خط پايانی مسابقه (يا بهتر بگويم: مبارزه) همانا استقرار يک حکومت سکولار دموکرات در ايران است و هرگونه ارزيابی نيز بر اساس دوری و نزديکی شرکت کنندگان در مسابقه با اين «خط پايانی» انجام می گيرد و، در نتيجه، هر گام به سوی نزديک شدن به اين خط بايد مورد تشويق قرار گرفته، هر کاهلي در اين راه گوشزد شده و هر مانع تراشي (حتی در ظاهر شراکت واقعی در مسابقه) بايد افشا شود.
***
اما، در عين حال، نمی توان اين نکته را نيز فراموش کرد که «خط پايانی» هرگز نمی تواند با «وضعيت کنونی» مطابقت کامل باشد. چرا که آن خط به آينده مربوط است و اين وضعيت به امروز و مسير امروز تا آينده پر از فراز و نشيب و پست و بلند است و در اين مسير مبارزه مستمراً ادامه دارد و در طی اين مبارزه هر «وضعيت لحظه ای» با آن «وضعيت نهائی مطلوب» سنجيده و ارزيابی می شود و در روند اين ارزيابی است که می بايد در جستجوی حضور يا غياب نشانه هائی از آن وضع نهائی در اين وضع کنونی بود.
از اين نگرانی توأم با صبر گريزی نيست. می دانيم که حکومت سکولار دموکرات به آسانی و يک شبه به دست نمی آيد؛ که اگر چنين بود کار ما در همان روز پيروزی انقلاب مشروطه به اتمام رسيده بود. اما اکنون که 107 سال از آن پيروزی گذشته همگی در دورترين نقطه از آن «وضعيت مطلوب مندرج در انقلاب مشروطه» قرار داريم؛ يعنی نه تنها پيش نرفته ايم، نه تنها درجا زده ايم، بلکه شتابان در عکس جهت «خط پايان» دويده ايم و، با هر گام، اندکی بيشتر از «وضع مطلوب» دور شده ايم؛ آنگونه که اکنون نه از تساوی زن و مرد، نه از همسانی حقوقی آحاد شهروندان، نه از آزادی بيان عقيده ـ چه رسد به تبليغ آن ـ ، نه از انتخابات منصفانه و آزاد، نه از تعطيل زندان های سياسی، و نه امکان داشتن اجتماعات مختلف العقيده خبری هست. پادشاهی تشريفاتی مشروطه، که پهلوی ها جنبه های سياسی اش را تعطيل کردند تا جنبه های مادی و اجتماعی آن را متحقق سازند، درست بخاطر همين تعطيلی، جای خود را به حکومت مطلقهء فقيهی داده است که تصور می شد در همان مشروطيت در پيکر بر دار کشيدهء شيخ فضل الله نوری به تاريخ استبداد تمام شدهء کشورمان پيوسته است.
پس، کار سکولار دموکرات های انحلال طلب کنونی نيز يافتن و معرفی کردن دوندگان کميابی است که امروز لنگان لنگان در مسير درست به سوی خط پايان گام بر می دارند؛ حتی اگر هنوز با خط پايان فاصله ای بلند داشته باشند. و اين ورطهء خطرناکی است که سکولار دموکرات ماندن را چنان دشوار می سازد که گهگاه بخش هائی از مدعيان آن با سر در اين ورطه فروافتاده و تبديل به زائده هائی حقير برای اقشار خاصی از حاکميت اسلامی می شوند.
***
و مگر در اين زمينه تجربه هامان کم اند؟
شانزده سال پيش، بخشی از بنيان گزاران حکومت اسلامی و دستگاه های شکنجه و سرکوب اش (که در قامت «خط امامی» ها به پيلهء «نوانديشی دينی» رفته و در سوم خرداد 1376 در ظاهر پروانگانی به نام «اصلاح طلب» بيرون آمده بودند) مدعی آن شدند که از مستی شامگاه انقلاب بهوش آمده و می خواهند تا از افراط های نابهنگام حکومت اسلامی شان بکاهند و در ايجاد «جامعهء مدنی» (که از لوازم استقرار سکولار دموکراسی است) بکوشند.
برای آنان که دست از بهبود اوضاع شسته و به کنج نوميدی خزيده بودند اين خبری روح پرور بود که از حرکت بخشی از ارکان حکومت اسلامی به سوی «خط مطلوب» ما حکايت می کرد. در آن زمان، جر معدودی از متفکران که اصولاً در جبين کشتی حکومت اسلامی نور رستگاری نمی ديدند، بسيارانی اميدوار شدند که حکومت خاتمی و مجلس ششم اش از دويدن در مسير معکوس خسته شده و چرخيده اند تا رو به قبلهء سکولار دموکراسی بدوند، حتی اگر خود منکر چنين قصدی باشند. يعنی، در آن تجربه، برای آرزومندان برقراری سکولار دموکراسی در ايران تا آن زمان که «مقصد» نيکو بود «مقصود» دوندگان اهميتی نداشت.
و علت نوميدی پس از هشت سال حکومت اصلاح طلبان هم درست در همين «جدائی مقصد و مقصود» نهفته بود؛ چرا که اصلاح طلبان به تجربه ثابت کردند که هر زمان احساس کنند که «اشتباهاً» به سوی سکولار دموکراسی دويده اند، يا می ايستند، يا می کوشند از مسير آمده برگردند و يا دست به اين توجيه می زنند که مقصدشان نه «دموکراسی سکولار» که چيزی به نام «دموکراسی دينی» بوده است؛ پديدهء عجيبی که در واقع هم با دموکراسی، به معنای امروزی آن، و هم با سکولاریسم، با هر معنایی، تنافر دارد.
اما آيا آنان که آرزو داشتند خاتمی و ياران اش در طی هشت سال حکومت خود موفق شوند که چند گامی کشور انقلاب زدهء ما را به سوی خط پايانی سکولار دموکراسی حرکت دهند، در آرزوی خود حتی محق نبودند؟ و آيا حتماً بايد می کوشيدند ـ اگر می توانستند ـ قلم پای اين رهروان را بشکنند تا گامی به سوی مقصد بر ندارند؟
از نظر من، هيچ سکولار دموکرات انحلال طلبی، تا آن زمان که ظاهراً اين حرکت بطئی به سوی جامعهء آزاد و باز جريان داشت، عليه آن اقدام نکرد و اگر هم سخنی گفت در راستای نقد همين روند برای بهبود و تصحيح مسيرش بود. اما اصلاح طلبان نشان دادند که اگرچه می دانند که آنچه آفريده اند هيولائی آدمی خواره است اما يقين دارند که حيات و قدرت خودشان نيز به جان همين هيولا بسته است و هرگاه که حرکت شان در راستای «تضعيف» هيولا، به حرکت در راستای «تحليل» او (که معنای عملی انحلال است) تبديل شود بايد ترمز کنند.
اينگونه بود که هشت سال حکومت اصلاح طلبانی که دو قوهء مجريه و مقننه را در دست داشتند تلف شد و در طی آن، تا جهان دلگرم «گفتگوی تمدن ها»ی رهبر اصلاح طلبان شود، قتل های زنجيره ای صورت گرفت، بستن «فله ای» مطبوعات اتفاق افتاد، جنبش دانشجوئی سرکوب شد، قوای انتظامی به محتسبان امر به معروف و نهی از منکر تبديل شدند و عاقبت هم خاتمی اعلام داشت که ما برای اصلاح رژيم آمده بوديم و نه برای انحلال آن، و اگر نتوانستيم در اين راستا کاری انجام دهيم بخاطر آن بود که «افراطيون سکولار» می خواستند از هر رخنه ای به سود فروپاشی رژيم استفاده کنند و لذا ما به تدارکچی بودن و ماندن رياست جمهوری اکتفا کرديم. اصلاح طلبان به اين نتيجه رسيده بودند که تا انديشهء سکولار دموکراسی وجود دارد آنها چاره جز چسبيدن به همين حکومت اسلامی موجود ندارند و کشتن دانشجو و نويسنده و روشنفکر (اين نمادهای سکولار دموکراسی) به نفع آنان نيز بوده است.
***
چهار سال پس از تسليم اصلاح طلبان به عناصر شوريده و مجنون بنيادگرائی احمدی نژادی هم فرصتی ديگر پيش آمد. دولت ايران برانداز ِ احمدی نژاد چنان نفرتی را در مردم آفريده بود که پيروزی مجدد اصلاح طلبان در «انتخابات!» قطعی به نظر می رسيد. در آن ميانه اما، ميرحسين موسوی نيز که با شعارهای اصلاح طلبی به ميدان آمده بود، در عين حالی که از يکسو بازگشت به دوران طلائی امام را مژده می داد، اين واقعيت دلگرم کننده را نيز بيان می داشت که قانون اساسی وحی منزله نيست و می توان آن را تغيير داد؛ و نيز، همزمان با اينکه خارج کشوری ها را از درآميختن با سکولار دموکرات ها برحذر می داشت، خواستار انتخابات آزاد شده بود! به عبارت ديگر، در لابلای سطور کلام او می شد ديد که اين تيره از اصلاح طلبان می خواهند در مسير درست به سوی خط پايان بدوند، هرچند که قصد شان در مورد خط پايانی، جائی جدا از استقرار سکولار دموکراسی است. من، چهار سال پيش، در پی انجام انتخاباتی مشهور به تقلبی بودن، و در سرآغاز اعتراضات مردم، در مقاله ای با عنوان «آيندهء اصلاح طلبان و نقش مهندس موسوی» نوشتم:
«از نظر من اين يک "فرصت بزرگ" برای آدمی به نام مهندس ميرحسين موسوی ست که بين رهسپاری به زباله دان تاريخ از يکسو و همرديف شدن با گاندی و ماندلا، از سوی ديگر، يکی را انتخاب کند. اين انتخاب آسانی نيست وقتی يکی از "معمار" های حکومت اسلامی دعوت می شود تا رهبری جنبشی را بپذيرد که در جادهء سکولاريسم حرکت می کند و مآلاً می خواهد که حکومت اسلامی را منحل سازد. اما گاه باشد که کودکی نادان، به خطا بر هدف زند تيری؛ گاه نيز می توان اميدوار بود که آدميان لباس تاريخی را که به ايشان پيشکش شده بپوشند، حتی اگر برای شان گشاد باشد. نمی دانم آيا شما فيلمی از هنرمند بزرگ ايناليا، ويتوريو دسيکا، با نام "ژنرال دلا رو وره"، را ديده ايد يا به ياد داريد؟ ژنرال، رهبر جنبش مردم است و در ماجرائی کشته می شود. در زندان اما دسيکا، که نقش دزد خرده پائی را بازی می کند، سخت شبيه اوست. پس بزودی زمزمه در می گيرد که ژنرال زنده است و در زندان. اين خبر مردم را ديگرباره زنده و جنبش را بازسازی می کند. آن "دزد خرده پا" نيز در زندان، رفته رفته نقش خود را می پذيرد و... آيا مهندس موسوی قادر است "ژنرال دلا رو وره"ی ما شود؟ من البته اميد چندانی به اينگونه "ممکنات" ندارم، اما عادت کرده ام که بازيگری های تاريخ را دست کم نگيرم؛ از همان دست بازی ها که سيدعلی خامنه ای را ـ که برای روضه خوانی روزهای محرم بايد به دهات بندر پهلوی می رفت ـ چرا که در شهرهای بزرگ شمال خريداری نداشت ـ اکنون سلطان ِ ملک دارا کرده است».(2)
باری، اکنون، چهار سالی از آن ماجرا گذشته، ناگفته نگذارم که البته تن به سازش ندادن موسوی و کروبی و تحمل حصر خانگی از جانب آنها زمينه ساز احترامی خاص برای آنان شده است که می تواند ذخيره ای برای آيندهء عبور از حکومت اسلامی باشد؛ اما هيچ معلوم نيست که قطع ارتباط بلند مدت با جامعه در افکار و مواضع آنان چه اثری گذاشته باشد؛ بخصوص که اگر اتمام حصر خانگی شان به دست اصلاح طلبان تازه به قدرت رسيده صورت گيرد و آنان بدهکار اين اراذل جديد شوند.
***
بهر حال، می خواهم بگويم که ما سکولار دموکرات های انحلال طلب همواره ناگزيريم که هر قدم کوچک در راه خروج مردم از مصائب و در راستای گشايش جو سياسی و کاهش رفتارهای سرکوبگرانهء پليسی را با دقت رصد و، در صورت صحت، تصديق کنيم؛ اما ابن سخن به این معنی نیست که ما نيز بايد، همچون «سکولار دموکرات های طرفدار اصلاح طلبی»، از تجربیات این سی و چهار سال گذشته پند نگیریم و همچون آنان، با هیجان های بی منطق و یا فرصت طلبی های ضد منافع دراز مدت مردم ایران، با به به و چه چه گفتن های خود مردم را از مسیر منافع شان دور کنیم.
به نظر من، ما سکولار دموکرات ها، هيچگاه نبايد فراموش کنيم که «انحلال طلبيم»؛ يعنی می خواهيم که در «خط پايانی» شاهد نا- بودی حکومت اسلامی و استقرار حکومتی سکولار دموکرات باشيم. پس، در همان حال که هر حرکت اصلاحی را در ابتدا به ديدهء آرزومندی می نگريم، بايد به ارزيابی سود و زيان آن هم بپردازيم و آن را، برای آگاهی مردم هم که شده، مورد بررسی و تحلیل قرار دهيم، و اگر اين حرکت ها براستی در ديوار ستبر حکومت اسلامی رخنه ايجاد می کنند از «فرصت» های پيش آمده سود بجوئيم و اين رخنه ها را به شکاف های فرو ريزنده تبديل کنيم.
در اين راستا ما بايد اين واقعيت اساسی را نيز از ياد نبريم که ـ بدون جنگ ـ تعيين کننده آينده ای ديگرگونه در ايران نه آقای اوباما است و نه رهبر هر کشور ديگری از جهان. در آخرين تحليل، اين مردم ايرانند که بايد، بجان، خواستار حکومتی سکولار دموکرات باشند و در راه انحلال حکومت اسلامی بکوشند. به همين دليل هم می توان وظيفهء سکولار دموکرات ها را مأموريتی دو گانه دانست: ما از يکسو بايد مردمان را با سکولار دموکراسی، بعنوان تنها بديل حکومت های مذهبی و ايدئولوژيک، هرچه بيشتر آشنا سازيم، چرا که بدون اين آشنائی کارمان همواره در حد افشاگری واقعيت هائی که همگان از آنها باخبرند باقی خواهد ماند و، از سوی ديگر، در پی ايجاد بديلی سکولار دموکرات باشيم که بتواند ـ از طريق مدد رسانی به رزمندگان داخل کشور ـ خلاء سياسی پس از فروپاشی حکومت اسلامی را پر کند.
نيز بايد توجه کنيم که طبعاً هر استقبال بین المللی از یک اقدام اصلاح طلبانه در حکومت اسلامی، حتی اگر در این برهه از زمان به نفع مردم باشد، لاجرم بر عمر حکومت اسلامی خواهد افزود. اما ما می توانیم این امید را هم داشته باشیم که اگر مردم هوشیاری لازم را داشته باشند (مثل هوشیاری مردم مصر در ارتباط با مرسی)، همزمان با حل مشکلات روزمره اقتصادی ـ سیاسی شان قدم هایی نیز به سوی دگرگونی و تغییر حکومت بردارند.
در اين ميانه، اگرچه اميدی چندانی به اين شريک جرم دائم اين حکومت، يعنی حسن روحانی و اعتدال و تدبير دروغين اش، نيست اما در نتيجه گيری قاطع و پيش بينی جزمی نيز شتاب نبايد کرد. سخن سعدی يادمان باشد که «مور» گاه در «طاس لغزنده» هم فرو می افتد.
اين مرد، روحانی، که مثل همهء سران حکومت اسلامی، از خامنه ای گرفته تا رفسنجانی و خاتمی و موسوی، در سراسر تاريخ حکومت اسلامی و اقدامات جنايت بارش حضور فعال داشته است، مسلماً نيامده تا حکومت اسلامی را منحل کند و سکولار دموکراسی را جانشين آن سازد و هم اکنون نيز، همچنانکه در سازمان ملل سخن می گويد، در ايرانی که او رئيس جمهورش شده جوانان کشور را دسته دسته به جوخهء اعدام می سپارند و، برای گسترش ترس عمومی، مردم را به تماشای اين مراسم دعوت می کنند تا يادشان باشد که در داخل مرزهای ايران چيزی از توحش اين حکومت کاسته نشده است. پس، سکولار دموکرات ها، همراه با داشتن اين آرزو که شرایط جهانی بتواند در افرادی چون او تعقلی (حتی فرصت طلبانه) بوجود آورده و در «طاس لغزندهء کنونی» از او نيز یک «ژنرال دلا رو وره»ی قلابی بسازد، نباید اجازه دهند که، با تحليل های صرفاً نوميد کننده، فتوری در اپوزیسیون داخل و خارج از کشور ايجاد شده و روند تلاش ها در راستای رسیدن به سکولار دموکراسی را کند شود.
فراموش نکنيم که تا سکولار دموکراسی «خط پايانی» و سنجهء اصلی ما برای ارزيابی «موقعيت»ها و «فرصت»ها نباشد و نشود، نه تأييد و نه تکذيب ما، هيچکدام، نمی تواند ماهيتی سکولار دموکرات داشته و در بلند مدت در سپهر سياسی کشورمان مؤثر واقع شود. و اين درست آن واقعيتی است که سکولار دموکرات های متمايل به اسلاميست های موسوم به اصلاح طلب يا از آن غافلند و يا غرض ورزانه از تصديق اش می گريزند.
1. http://www.30mail.net/news/37863
2. http://www.puyeshgaraan.com/ES.Notes/2009/062609
-ES-PU-Musavi-and-the-future-of-reformists.htm
2004- 2024 IranPressNews.com -