روزنامه مردمسالاری: يک کيسه بزرگ و سنگين، يک زن نه چندان قوي و يک مسير که اگر آهسته بروي بي اختيار از پشت سر هولت ميدهند و وادارت ميکنند که عجله کني. زن کيسه به دست خيلي هم با خيال آسوده حرکت نميکند بايد مراقب باشد که کيسه بزرگش از چشم مامورها دور بماند. کارش... غيرقانوني است. کار غيرقانوني، غيرقانوني است. فرقي نميکند زيرزمين باشي يا روي زمين. در هر حال قانون همه جا حضور دارد. فرقي نميکند شلوغ باشد يا خلوت. قانون جاهاي شلوغ را هم زير نظر دارد. اينها دغدغه ذهني زن دستفروش است زني که اگر در حالت عادي در هياهوي شهر ببينياش محال است باور کني که او براي گذران اموراتش دستفروشي ميکند. دستفروشي... آن هم زيرزمين!
اينجا زيرزمين است. جايي که بايد پلههاي زيادي را پايين بيايي تا به زمين صاف و مسطح برسي! زميني که هيچ کس در آن آرام و قرار ندارد. اينجا همه در حال دويدن هستند. زمان هم در مقابل عجله مردم کم ميآورد اينجا! اينجا مترو است.
جايي که آدمها در حال دويدن هستند، قطارها هم! اينجا محل گذر است. محلي که ساخته شده تا آدمها بيايند و بروند. چيزي شبيه دنيا. اما دنيايي که محل گذراست، محل داد و ستد هم ميشود گاهي! مترو هم همينطور، گاهي که نه، هميشه محل داد و ستد است. اين روزها پيش نميآيد سوار مترو شوي و دستفروشان مترو را نبيني. ديدن دستفروشان در مترو تبديل به يک امر عادي شده آنقدر عادي که انگار آنها بخشي از مترو هستند. بخش جدانشدني که براي برخي خوشايند هستند و براي برخي ناخوشايند. البته عادي شدنشان براي مسافران دليلي براي قانوني شدنشان نيست چون در هر حال آنها مشغول انجام کاري هستند که به آن شغل کاذب ميگويند. شغل کاذب از ديدگاه اجتماعي شغل محسوب نميشود اما درآمدش از ديدگاه کسي که صاحب آن شغل است درآمد محسوب ميشود.
امرار معاش در زير زمين
درآمدي که در مورد حلال بودنش نميتوان اظهارنظر کرد اما جلوتر که برويم ميبينيم که وقتي دوربين قضاوتهايمان را دور نگه داشتهايم دنيا و آدمها را به گونهاي ديگر ميبينيم اما کافيست اين دوربين را جلوتر ببريم تا ببينيم زيرپوست زمين، جايي که بايد از پله پايين بروي تا به آن برسي چه خبر است. بايد رفت و ديد حالا که دلار گران شده و قيمتها سر به فلک ميگذارند و بيکاري بيداد ميکند مردم چگونه امرار معاش ميکنند؟
ماه رمضان به پايان رسيده و روزهاي گذشته را در طلب مغفرت از خداوند گذراندهايم اما از حال خيليها غافليم. از حال کساني که در همين شهر زندگي ميکنند و محل تردد و کارشان زيرزمين است و طبقه اقتصاديشان، زير خط فقر!
زيرزمين اوضاع آدمها، در هم و برهم است! معلوم نيست آن که کنارت ايستاده فقير است يا پولدار! اينجا همه نزديک هماند و از حال هم بيخبر! اينجا مترو است!
جمعيت در ايستگاه مترو ايستادهاند، کيپ تا کيپ! آنقدر نزديک که اگر لحظهاي سکوت کنند، صداي قلب بغل دستيات را ميشنوي. اما سکوت در اينجا بيمعني است مخصوصا وقتي قطار وارد ايستگاه ميشود. آن وقت است که بايد حواست به چند جا باشد. به کيف پولت که باز هم طعمه دزدان مترو نشود. به دستت که لاي در نماند. به پايت که زيرپاي مسافران مهاجم مترو له نشود. به ناخنهاي دستت که در اثر ضربه مسافران نشکند و به صندليهاي قطار که اگر اقبال به تو رو آورد لحظهاي آن را خالي ببيني! نشستن روي صندلي ها که جزو آرزوهاي محال است و فقط بايد به ديدن آنها از دور رضايت دهي.
همين که بتواني سالم وارد قطار شوي و جايي براي ايستادن پيدا کني بايد شاکر باشي و به اين فکر کني که چقدر خوب است که دو واگن اول و آخر مترو متعلق به خانمهاست و ناچار نيستي در اين وانفسا و ازدحام جمعيت به واگن آقايان بروي.
اما همين که با زحمت جايي براي ايستادن و ميلهاي براي نگه داشتن پيدا کني متوجه ميشوي که زن ميانسالي در همين اوضاع شلوغ با يک ساک دستي بزرگ کنارت ايستاده و به محض بسته شدن درهاي قطار، با صداي بلند شروع به تبليغ اجناسش ميکند. «خانمها، دستمال کاغذي جيبي دارم همراه با فال حافظ!...» هنوز توضيحات او در خصوص کيفيت و جنس دستمال کاغذيهايش تمام نشده که دختر جواني از آن طرف واگن فرياد ميزند: «خانمها اسکاچ جادويي دارم. بدون استفاده از مايع ظرفشويي، همه چيز رو تميز و براق ميکنه» و بعد خانم ديگري که بچه شيرخوارهاش را در آغوش گرفته با يک کارتن بزرگ بيسکوييت شکلاتي وارد عرصه ميشود و از طعم و تازگي بيسکوييتهايش تعريف ميکند. اما آن طرفتر دختر جواني که در هر دستش 20تا دستبند و 14تا انگشتر و 13تا النگو برق ميزند، در حالي که کلي گردنبند در طرحها و رنگهاي مختلف به سر و گردنش آويزان کرده، زينتآلات و خنزر پنزرهايش را به معرض نمايش ميگذارد.
هنوز در حال تماشاي دختر جوان هستي که خانم ديگري مقداري لوازم آرايش براي فروش، جلوي چشمت ميگيرد و بعد صداي خانم روسريفروش که از آن ته فرياد ميزند به گوش ميرسد. خلاصه آنقدر جنس از جلوي چشمت رژه ميرود که حد و حساب ندارد. از بادبزن و نخ و سوزن گرفته تا پاستيل و لواشک خانگي و خمير سفيدکننده دندان و تيشرت و گل سر که يک لحظه احساس ميکني به جمعهبازار آمدهاي و همين جاست که ميفهمي آنقدر محو تماشا شدهاي که فراموش کردهاي در ايستگاه مورد نظرت پياده شوي و حالا بايد چند ايستگاه به عقب برگردي.
اما نکته جالب مترو اين است که در شرايطي که حفظ تعادل هنگام ايستادن در مترو اينقدر مشکل است و بايد دايم مواظب باشي که در حين ترمزهاي نابهنگام قطار، تعادلت را از دست ندهي، اين خانمهاي فروشنده با اين همه بار و بنديل و بند و بساط چطور هم تعادلشان را حفظ ميکنند، هم جنسشان را ميفروشند و هم مراقب پولها و اجناسشان هستند تا خداي نکرده اشتباهي دزديده نشود و هم طعنه و گوشه کنايه بقيه خانمها را تحمل ميکنند و از همه مهمتر مراقب ماموران مترو باشند که اجناسشان را توقيف نکنند.
هرچه باشد کار اين خانمها غيرقانوني است. چون نه ماليات پرداخت ميکنند و نه عوارض شهرداري. تازه در واگنهاي پر ازدحام مترو، سدمعبر هم ميکنند. اما اين يک روي قضيه است. آن روي داستان قصه زندگي زناني است که به ناچار به دستفروشي در مترو روي آوردهاند.
چراکه مسلما هيچ زني دوست ندارد آرامش و آسايش خانه را با پرسهزدن در ميان جمعيت مترو و حمل وسايل سنگين و سر و کله زدن با انواع و اقسام آدمها و استرس جريمه شدن توسط ماموران مترو عوض کند.
امان از آخر برج!
مريم يکي از خانمهاي فروشنده مترو است. او را چندين بار در مترو ديدهام. هر بار با يک جنس جديد. بعضي وقتها به اين همه انرژي او غبطه ميخورم. نميدانم چرا حنجرهاش خسته نميشود وقتي از صبح تا شب براي تبليغ اجناسش در واگنهاي پر سر و صداي مترو فرياد ميزند؟! شايد هم عادت کرده، نميدانم. اما هرچه هست آن روز مثل هر روز سرحال و پرانرژي نبود. از قطار که پياده شد من هم پشت سرش پياده شدم. ساک بزرگش را کشان کشان نزديک صندليهاي کنار سالن برد و بعد زير لب غرغر کرد: فقط بلدند نگاه کنند؛ هيچکس چيزي نميخرد.
و من در همدردي با او گفتم: شايد به خاطر اين است که آخر برج است و هنوز کارمندان حقوق نگرفتهاند. چند روز ديگر فروشات خوب ميشود.
آهي کشيد و گفت: مشکل من هم با همين سر برج است. سر برج بايد اجاره صاحبخانه را جور کنم. با اين وضع نميتوانم اجارهاش را به موقع پرداخت کنم. کمي که صميميتر شديم، فهميدم او يک تازهعروس است که فقط چند ماه از زندگي مشترکش گذشته اما از آنجايي که حقوق همسرش کفاف خرج و مخارج زندگي را نميدهد ناچار است با دستفروشي در مترو همسرش را در مخارج زندگي همراهي کند.
به گفته خودش آنها خرج و مخارج زندگي را تقسيم کردهاند و مريم مسووليت پرداخت اجارهخانه را بر عهده گرفته.
بعضي وقتها بازي زندگي آنقدر پيچيده ميشود که نميداني بايد به چه کسي حق بدهي؟ به ماموران مترو که معذورند و يا به زن جواني که با فداکاري از آسايش خود گذشته تا از راه حلال درآمدي کسب کند و همسر جوانش را در اول راه زندگي ياري کند.
در همين فکرها هستم که دختر جواني که به نظر21-22 ساله ميرسد با کفش کتاني و کولهپشتي و تيپ اسپرت دانشگاهي به سمت صندلي ما ميآيد.
از طرز صحبتکردنش با مريم متوجه ميشوم که همديگر را ميشناسند. اما تصورش را هم نميکنم که او هم يکي از فروشندگان واگن خانمها باشد. با اين حال وقتي از کسب و کار و شلوغي مترو، کسادي کار با مريم صحبت ميکند فوري متوجه ميشوم که او هم همکار مريم است.
اين دختر جوان که خيلي زود متوجه ميشوم نامش سميراست، دانشجوي ترم سوم رشته معماري است اما به دليل هزينههاي بالاي تحصيلش ناچار شده بخشي از هزينه تحصيلش را متقبل شود تا به پدر بازنشستهاش فشار کمتري وارد شود.
اوضاع سميرا از مريم کمي بهتر است چون هنوز تا ثبتنام ترم جديد يکي دو ماهي وقت باقي مانده و سميرا ميتواند در اين مدت پولهايش را پسانداز کند اما مريم بايد هرچه سريعتر پولهايش را آماده کند تا سر برج تحويل صاحبخانه دهد و اوضاع هر دوي اينها بهتر از بسياري از دستفروشان مترو است. چراکه اينها اگرچه با مشکلات زندگي دست و پنجه نرم ميکنند اما سرپرست خانواده نيستند.
سرپرست خانواده که باشي اينجا برايت آخر دنياست. شايد هم اول دنيا. جايي که محل کسب درآمدت است و هيچ اعتباري ندارد که تا لحظهاي ديگر هم بتواند محل کسب درآمد باشد. چراکه هر آن اين بيم وجود دارد که کار غير قانونيات با قانون برخورد کند و سرمايهات که يک کيسه است از دستت برود و حيران و سرگردان بماني که اجاره خانه و مخارج فرزندانت را از کجا تامين کني؟
اينجا مرزي است که نميتواني حق و ناحق را تفکيک کني. اينجاست که عقل و دل به جنگ هم در ميآيند و قضاوت کردن را مشکل ميکنند.
از يک طرف زني را ميبيني که براي گذران امور زندگياش چارهاي ندارد جز دستفروشي در يک مکان امن! دستفروشي در بين افرادي که همجنس خود او هستند.
دستفروشي در واگن ويژه بانوان! زني که بازي زندگي او را ناچار کرده که دستش را روي زانوي خودش بگذارد و بلند شود. تکيه گاهي جز خدا ندارد و بايد تکيهگاه فرزندانش باشد. زني که اگر در چهرهاش خيره شوي به نظر خيلي هم غريبه نميآيد. او يک انسان است از جنس خود ما! اما آن طرفتر قانون قرار دارد. قانون حکم ميکند که مشاغل کاذب غدغن هستند.
ظهر است هوا بيرون گرم و ترافيک کلافهکننده است اما سالنهاي پرتردد مترو هنوز هم خنک هستند، ليلا روي يکي از صندليهاي زردرنگ ايستگاه مترو نشسته و دارد با حرص و ولع ساندويچ سردش را گاز ميزند.
کيسه بزرگ سياه رنگش را زير يکي از صندليها پنهان کرده تا مبادا اجناسش توسط ماموران مترو توقيف شود.
خودش ميگويد: چند سال است که توي مترو کار ميکنم، کار خوب و پردرآمدي است البته درآمد ما هم به درآمد مردم بستگي دارد، مردم که اوضاع ماليشان خوب باشد از ما هم بيشتر خريد ميکنند.
آرزو ميکنم هميشه جيبهاي همه مسافران مترو پرپول و دلشان شاد باشد.
ليلا دو دختر دانشجو دارد که هر دو در دانشگاههاي دولتي شهرستان درس ميخوانند اما آنها از شغل مادرشان و سختيهاي کارش هيچ نميدانند. او ميگويد: دخترهايم فکر ميکنند که من در يک توليدي کار ميکنم اگر بفهمند در مترو فروشندگي ميکنم خيلي ناراحت ميشوند، خودم ازکارم راضي هستم.
کار ميکنم که هزينه تحصيلشان را فراهم کنم و محتاج نامرد نباشند.
از صبح تا شب در مترو
چندسالي است پديده فروشندگي زنان در مترو تهران آن قدر رونق گرفته که ديگر مأموران مترو هم با وجود سرکشي مداوم نميتوانند جلوي گسترش اين امر را بگيرند.
زنان فروشنده مترو از نخستين ساعات روز مثل کارمندان ادارات دولتي به مترو ميآيند ناهارشان را دريکي از قطارها يا روي يکي از صندليهاي ايستگاه ميخورند و تا شب کار ميکنند.
کيسه بزرگ سياه رنگشان يا کيفهاي بزرگ روي دوششان هميشه پر است از لباسهاي زنانه، آدامس، شکلات، وسايل آرايشي و هر چيزي که ممکن است مسافران مترو به آن نياز داشته باشند. فقر و نبود کار مناسب يکي از مهمترين دلايلي است که آنها را به فروشندگي در واگنهاي ويژه بانوان ميکشاند، آنها در واگنهاي زنانه ميتوانند به دور از نگاههاي مردان و با خيالي آسوده اجناسشان را بفروشند.
يکي از زنان فروشنده ميگويد: توي واگن بانوان خيالمان راحت است که همه زن هستيم و همجنس. البته احتمال اينکه دوستان و آشنايانمان را در مترو بانوان ببينيم خيلي زياد است، يکبار يکي از دوستان صميمي دوران دبيرستانم را در مترو ديدم هر چه نشاني داد گفتم من تو را نميشناسم يعني من اصلاً آن کسي که تو ميگويي نيستم، خجالت ميکشيديم. که دوست صميميام بفهمد که من دستفروشي ميکنم.
سارا يکي ديگر از زنان فروشنده مترو است. او که از نگاهها و کنايههاي بعضي مسافران ناراحت است ميگويد: بعضي از مسافران ميگويند برو بنشين توي خانهات اين چه کاري است که ميکني؟ آخر آنها از زندگي ما چيزي نميدانند و نبايد کنايه بزنند.
يکي ديگر از فروشندگان مترو ميگويد: شوهرم مريض است مجبورم براي تهيه داروهايش کار کنم. پول قرض ميکنم و اجناسم را تهيه ميکنم بعد از فروش قرض طلبکارها را ميدهم.
زنان فروشنده مترو از قوانين داخلي خودشان تبعيت ميکنند آنها هميشه با ايما و اشاره يا با تلفن همراه بودن مامور در يک ايستگاه را به يکديگر خبر ميدهند. هيچ وقت دو فروشنده که جنس مشابه ميفروشند وارد يک قطار نميشوند.
وقتي يکي از آنها مشغول معرفي اجناسش است ديگري سکوت ميکند اما تمام آنها يک درد مشترک دارند بسياري از آنها نتوانستهاند در بيرون کار مناسب و آبرومندي پيدا کنند و دستفروشي در مترو آخرين راه حلشان بود راه رفتنهاي طولاني در واگنها، حمل بارهاي سنگين، حضور طولاني مدت در واگنهاي شلوغ، آنها را خسته رنجور و بيمار کرده. چند روز پيش يکي از بانوان فروشنده که باردار بود نوزادش را سقط کرد. وجود بيماريهاي مفصلي، پادرد و آرتروز هم به دليل کار طولاني مدت در ميان آنها زياد است. البته استرسهاي ناشي از توقيف اجناسشان توسط ماموران مترو خود ماجراي جداگانهاي دارد.
يکي از فروشندگان ميگويد: ما هميشه ترس و دلهره داريم مبادا امروز مامورها جنسهايمان را بگيرند و همه سرمايهمان به باد برود البته چندبار که جنسهايم را گرفتهاند توانستم بعد از چند روز آنها را بگيرم ولي دردسر زيادي دارد.
رضا پسر جواني است که معلوليت جسمي و ذهني شديد دارد او حتي قادر به سخن گفتن و تبليغ اجناسش نيست گوشهاي از واگن بانوان مينشيند. ساک کوچکي در دست دارد که انواع کارتهاي شارژ تلفن همراه را در آن جاي داده است. زنان فروشنده برايش تبليغ ميکنند تا مردم از او کارت بخرند.
يکي از زنان فروشنده ميگويد: ما رضا را نميشناسيم فقط ميدانيم که به خاطر فقر و نداري با اين وضعيت جسمي به فروشندگي روي آورده است.
زنان فروشنده مترو انسانهاي شريفي هستند که به دليل فقر و نداري به دستفروشي روي آوردهاند فضاي گسترده بسياري از سالنهاي مترو پتانسيل خوبي براي گسترش غرفههاي فروش دارد ميتوان با ساماندهي فروشندگان زن هم نظم و آرامش را به مترو بازگردانند و هم از نانآوران زن حمايت کرد.
قانون، قانون است و برپايه عقل وضع شده نه برپايه دل!
پس زني که بدون پرداخت ماليات، دستفروشي ميکند در واقع از لحاظ قانوني حق مغازهداري که هم اجاره مغازهاش را پرداخت ميکند و هم مالياتش را، ضايع ميکند، مغازهداري که شايد در طول روز يک مشتري هم به مغازهاش نرود. با اين حال او ناچار است سروقت اجاره مغازهاش را پرداخت کند، مالياتش را هم!
اما زن دستفروش نه ماليات ميپردازد و نه اجاره مغازه! چه بسا در واگنهاي شلوغ مترو سد معبر هم بکند و شايد صدايش براي مسافران آزار دهنده باشد وقتي فرياد ميزند و اجناسش را تبليغ ميکند. اما چاره چيست؟
حق با کداميک است؟ با زن دستفروش يا با قانون؟ حق با هرکدام که باشد واقعيت چيز ديگري است. واقعيت اين است که طبق آمار اعلام شده، 33 درصد زنان دستفروش مترو سرپرست خانوادهاند.
دستفروشي زنان در مترو يکي از شکلهاي رايج دستفروشي در ايران است که از ديد جامعهشناسان و مطالعاتشان پنهان نمانده است. در حالي که دستفروشي در مترو شغلي کاذب به حساب ميآيد، آمار نشان از افزايش سال به سال تعداد زنان دستفروش مترو دارد. طبق آمار به دست آمده از حراست کل مترو، تعداد دستفروشاني که با آنها از سوي مامورين حراست برخورد شده است، در سال 86 برابر 551 نفر، در سال 87 برابر 612 نفر و در سال 88 برابر 879 نفر بوده است.
مصاحبه با 30 دستفروش در قالب يک تحقيق در دانشکده علوم اجتماعي دانشگاه تهران نشان داده اين زنان دلايل مشترکي براي دستفروشي در مترو دارند. 33درصد آنها سرپرست خانوادهشان هستند و بقيه با انگيزه همياري خانواده، عادت و کسب درآمد و استقلال و تفنن اين کار را انجام ميدهند. اين دسته از زنان به اجبار به دستفروشي در مترو روي آوردهاند و مشکل اقتصادي و تامين نيازها مهمترين مساله آنهاست. بعضي از آنها بنا به دلايلي مثل فوت، طلاق يا زنداني شدن همسر، سرپرست خانواده خود را از دست دادهاند و بايد به تنهايي مخارج زندگي را تامين کنند.
دستهاي ديگر از اين زنان متاهل و بدسرپرست هستند و همسرشان به دلايلي مثل اعتياد و از کارافتادگي نميتواند هزينه زندگي را تامين کند. اين زنان علاوه بر تامين هزينههاي خود بايد هزينه زندگي همسرشان را هم تامين کنند. دختران مجرد هم بخشي از زناني را تشکيل دادهاند که به دليل سرپرستي خانواده دستفروشي ميکنند.
اين دختران به دلايلي مثل فوت سرپرست خانواده يا از کار افتادگي او و ناتواني مادر دستفروشي ميکنند و به نانآور خانه تبديل شدهاند.
دستفروشاني که به دنبال همياري خانواده و افزايش درآمد هستند 26.6درصد زنان دستفروش مترو را تشکيل دادهاند که درآمدشان مکمل درآمد اصلي خانواده و جبران کننده کمبود درآمد سرپرست خانواده است.
دستفروشي به دليل عادت و کسب درآمد انگيزه 26.6درصد زنان بوده که راهي براي فرار از زندگي روزمره و انزواي خانه است و به نيازهاي درجه دوم اين زنان پاسخ ميدهد. آنها مدت زمان کمتري را در مترو ميگذرانند و فقط وقتي نياز مالي داشته باشند براي دستفروشي ميآيند. 3/13 درصد اين زنان هم با انگيزه استقلال مالي و تفنن به مترو ميآيند و به خانوادههاي طبقه متوسط تعلق دارند. آنها کار ميکنند تا از کار بيمزد خانگي فرار کنند و بعضي از آنها با دوستان يا اعضاي خانواده به صورت گروهي به مترو ميآيند و دستفروشي ميکنند. نارضايتي والدين اين گروه از زنان درباره شغلشان نقطه مشترک آنهاست. علاوه بر اين بعضي عوامل مثل انعطاف داشتن زمان و شرايط کار در مترو، زنانه بودن محيط، و نداشتن نياز به سابقه کار و مهارت خاص از عواملي است که زناني را که اغلب از نظر تحصيلات و مهارت در سطح پاييني قرار دارند به اين شغل جذب ميکند.
نان آور خانواده
خانواده اساس زندگي ايراني است. دراين جامعه کوچک خانوادگي معمولاً مرد سرپرست خانواده محسوب ميشود اما تحت شرايطي، چنين مسووليتي بر عهده زنان قرار ميگيرد.
واژه «زن سرپرست خانواده» از واژههائيست که دريک دهه اخيردر ايران رايج شده است وبر آن دسته از واحدهاي خويشاوندي اتلاق ميشود کهگاه مادر و پدري پير و يا چند فرزند را در بر ميگيرد.
نان آور اين واحدها زنيست که يا شوهرش را از دست داده است، يا طلاق گرفته است و يا شوهرش متواري است و يا از کار افتاده است. اين زنان که از معلوماتي کم و فقري شديد در رنجند علاوه بردرآمدي که از طريق کارهاي موسمي و کم دستمزد بدست ميآورند از کمک دولت يا بنيادهاي ديگر نيز برخوردارند که بسيار ناکافي به نظر ميرسد.
چشمان خسته، چهره شکسته و دستان پينه بسته، مشخصه بارز زنان سرپرست خانوار است. زناني که پير نيستند اماانگار جواني و شادابي سالهاست که با آنها وداع کرده است. رنج روزگار را ميتواني در چهره غمزدهشان بخواني. آري اينها زناني هستند که در تولد جواني، پير ميشوند و بايد براي خانواده هم پدر باشند و هم مادر. هم نان آور باشند و هم زن زندگي.
هرچند حالا اين زنان سامانهاي دارند که ميتوانند در آن ثبت نام کنند و حضورشان را به دولتيها اعلام کنند، هرچند هر روز که ميگذرد بر تعداد وعدههاي مسئولان کشور براي بهتر کردن وضعيت آنها افزوده ميشود ولي هنوز هم که هنوز اين زنان روي دست مسئولان اجتماعي کشور باد کردهاند.
از آنجايي كه افزايش آسيبهايي مانند طلاق همزمان موجب افزايش تعداد زنان سرپرست خانوار هم ميشود اين سوال به وجود ميآيد كه دولتهاي گذشته براي كاهش اين آسيبها و تحت حمايت قرار دادن اين زنان چه تلاشهايي انجام دادهاند؟
اين زنان در جامعه همواره مورد اتهام هستند و در محل كار با برخي مشکلات مواجه ميشوند و در داخل خانواده هم با فرزنداني روبهرو هستند كه هر لحظه ممكن است پشت پا به زندگي سخت بزنند و به تنهايي در معرض انواع و اقسام آسيبها قرار بگيرند.
حاشيهنشيني و اسکان نا امن از ديگر مشکلات زنان سرپرست خانوار است، ضمن اينكه بهداشت نامناسب روحي و جسمي براي زنان سرپرست خانوار بالاي 50 سال نيز ازديگر مشکلات است. وضعيت فرزندان زنان سرپرست خانوار بسيار نگرانکننده است چراکه اگر فرزندان اين افراد در معرض آسيب قرار گيرند خود نيز موجب ايجاد مشکل براي جامعه ميشوند.
از سوي ديگرنگاه جنسي به اين زنان در جامعه يکي از مشکلات فرهنگي است که براي حل آن بايد هم زنان سرپرست خانوار را به حقوقشان آگاه کرد و هم به تدريج نگاه جامعه را تغيير داد.
بيترديد رسيدگي به وضعيت اين زنان تدابير خاصي را ميطلبد که تاکنون نه انديشيده شدهاند و نه اجرايي.
2004- 2024 IranPressNews.com -