ـ انتخابات، یا قصه ای از هزار و یکشب
اگر ماجرای انتخابات 92 جمهوری اسلامی را برای مردمان کشورهای پیشرفته ای که وضعیت ما را نمی شناسند «به درستی» تعریف کنیم حتماً فکر می کنند قصه ای مدرن شده از کتاب هزار و یکشب است. یعنی اگر بگوییم که:
«سرزمینی بود که سال ها مردم از ترس حاکمینی که بر آن ها مسلط شده بودند اجازه نفس کشیدن نداشتند، سرزمینی که سال ها در ارتباط با نقض حقوق بشر جزو اولین تا سومین کشورهای جهان بود، زندان هایش انباشته از روزنامه نگار و روشنفکر و متفکر چپ و راست و مذهبی و لامذهب بود، سرزمینی که در آن دارندگان هر مذهبی، غیر از مذهب مورد قبول حاکمین، در فشار و رنج و عذاب بودند، سرزمینی که زنان نصف مردها به حساب می آمدند و قیمت خون شان با شتر پرداخت می شد، سرزمینی که توجه به هر تاریخ و فرهنگی جز آن چه حاکمین به دروغ رقم زده بودند، ممنوع بود، سرزمینی که در آن، روزگار حتی زمین و خاک و آب و درخت و پرنده هم با بدبختی درآمیخته بود، و حاکمین سی و چهار سال بود که قوانین اندوهبار خویش را با چوب و چماق بر آن ها تحمیل کرده بودند و فقط هر چهار سال یک بار یک بازی جالبِ خنده دار به نام انتخابات راه می انداختند ـ یعنی چند نفری از میان نزدیکان خود را تعیین می کردند و از مردم می خواستند تا از میان آن ها یکی را برای ریاست جمهوری انتخاب کنند ـ و مردم هم چند روزی با آن سرگرم می شدند، اما در آخرین بار، یعنی چهار سال پیش وقتی مردم یکی از همان تعیین شده ها را انتخاب کردند، حاکمین به جای اجازه دادن به آن ها برای داشتن چند روزی جشن و شادمانی، بر سرشان ریختند و رای دهنده ها را زدند و آن ها را همراه با منتخبین به زندان انداختند و بسیاری را هم شکنجه کردند و سوزاندند و کشتند. و مردم از آن زمان تصمیم گرفتند که دیگر در بازی های چهار سال یک مرتبه هم شرکت نکنند تا حداقل جان خود و فرزندانشان در امان باشد، اما دوباره و درست در نزدیکی های آخرین بازی حاکمین ناگهان رعد و برقی از آسمان جهیدن گرفت و "میلیون ها" تن از مردم را از جا کند و به پای صندوق های رای گیری برد تا یکی دیگر از تعیین شده ها را بر صندلی ریاست جمهوری بنشانند.»
بله...مردمان کشورهای پیشرفته فکر می کنند که این ها حتماً قصه اند. اما ما می دانیم که چنین اموری در سرزمین ما از واقعیت ها هستند. البته و با این حال، گاهی، برای دلخوشی خودمان و «خبرگزاری های جهانی»، پاراگرافی قصه گونه را اينگونه به آن اضافه می کنیم:
«مردم ایران برخلاف نظر حکومت، و برخلاف نظر شخص خامنه ای، رییس جمهوری خودشان را انتخاب کردند.»
ـ اصلاح طلب ها به خانه بازمی گردند!
هیچ کسی نمی تواند منکر این باشد که نتیجه ی انتخابات 92، اگر خیلی ها را خوشحال نکرد، کل اصلاح طلب ها را بسیار خوشحال کرد. همان ها که دو تن از منتخبیین ریاست جمهوری دوره ی قبل، و چندین تن از بهترین رهبران شان، 4 سال است که در زندان ها به سر می برند و با این حال و همچنان وفادارانه و فداکارانه و با تمام وجود در حمایت از حکومت اسلامی تلاش کرده اند.
در این انتخابات هم آن ها به راستی برای آقای روحانی تلاش کردند. به باور من اگر تبلیغات پنهان و آشکار گسترده ی آن ها (در داخل و خارج ایران) نبود امکان این که مردم دوباره به سوی صندوق ها بروند خیلی کم بود. آن ها در این تبلیغات حتی به آبروی ایرانِ بدون پسوند اسلامی، و ایرانی ِ سربلند، و کورش و داریوش و زرتشت بزرگ و... ،که هیچ وقت بر زبان و قلم شان نمی گذشت، متوسل شدند، شعار نجات ایران از جنگ، از تحریم ها، از فقر و بدبختی دادند، و بالاخره با الگوبرداری دقیق از ماجرای جنگ بین ناطق نوری و محمد خاتمی (در انتخابات 76) و ساختن جنگ تازه ای بین جلیلی بدعنق تند رو و «نوکر خامنه ای دیکتاتور»، و حسن روحانی خوشرو و معتدل و «همراه رفسنجانی ِ سازنده»و ... خیلی چیزهای دیگر، توانستند صف های انتخابات را طولانی کنند و بالاخره یکی از کاندیداهای منتخب شورای مصلحت همین حکومت و کاندیدای رهبر همین رژيم اسلامی، را با «انتخاب مردم» به ریاست جمهوری برسانند.
اکنون هزاران هزار تن از مردم کشورمان مست از پیروزی چنین «انتخابی» در حال جشن و شادمانی هستند. چه خوب! این مردم حق دارند که گاهی هم خوشحال باشند. و البته نمی شود برای شادی مردم خوشحال نبود. می شود؟ آن هم در سرزمینی که سال هاست «گریستن ثواب دارد» و خنده تنها بر لبان حکام و تدارکچی ها مجاز است.
اما علاوه بر این خوشحالی، من شادمانم که هموطنان «اصلاح طلب» مان، که چند سالی بود، بعنوان اپوزیسیون مقيم کشورهای اروپایی و آمریکایی شده، و به ناچار کنار سکولارها قرار گرفته بودند و از این بابت عذاب می کشیدند اکنون می توانند با خیال راحت و شادمان به خانه هاشان در ایران بازگردند.
همین طور، بسیار خوشحالم که حداقل اکنون اپوزیسیون خارج کشور یک دست شده و وقتی کسی می گوید «من در اپوزیسیون هستم»، آدم هزار جور فکر به سرش نمی آيد و می فهمد که منظور طرف این است که: «من مخالف حکومت اسلامی هستم و تلاش می کنم که ما هم سرزمینی سکولار، دموکرات و تکیه داده بر مفاد اعلامیه حقوق بشر داشته باشیم.»
ـ بانوی اول یا اهل حرم رییس جمهور حکومت اسلامی
در کشورهای اروپایی، آمریکایی، آسیایی و حتی آفریقایی و بیشتر کشورهای خاورمیانه ای، وقتی کسی شاه، رییس جمهور، و یا نخست وزیر می شود همه می دانند که همسر او کیست. کاری ندارم که در کشورهایی که برابری حقوق زن و مرد در آن ها قانونی شده است، این همسران از روز اول در کنار کاندیداها هستند و پا به پای او برای رسیدن به کرسی رهبری یک کشور تلاش می کنند و البته اثرات مهمی هم در افکار عمومی دارند و برای همین هم زنان روسای جمهور این کشورها را «بانوی اول» نام نهاده اند. و حتی در کشورهایی که زن ها برابر با مردها هم شناخته نمی شوند، حداقل نام شان و عکس شان همراه رییس جمهور یا نخست وزیر منتشر می شود. اما، از آنجایی که ما همچنان در قرن خلفا و حرمسراها زندگی می کنیم، بد است حتی نام همسر رییس جمهور را هم بدانیم. خبرنگاران مان هم نمی توانند نسبت به چنین چیزهایی کنجکاوی نشان دهند.
جالب است که امسال حتی خبرگزاری های خارجی، مثل دوبچه وله، هم وقتی نام و عکس برخی از همسران کاندیداهای انتخابات 92 را پیدا کرده و درباره شان نوشته اند، نتوانسته اند هیچ نام و نشانی از همسر آقای حسن روحانی، رییس جمهور تازه ی حکومت اسلامی، پیدا کنند و جای او را خالی گذاشته اند؛ آن هم با این که ایشان حتی برخی از روش های تفکیک جنسیتی را غیر منطقی دانسته اند!
البته من فکر می کنم این نوع کنجکاوی ها برای سرزمینی که در قانون اساسی و قوانین جاری اش «زن ها از نصف هم کمتر هستند و آدم به حساب نمی آیند» کار درستی نباشد. و ممکن است کار دست آدم بدهد.
17 جون 2013
2004- 2024 IranPressNews.com -