دکه آنلاین: گویا انقلابیهای نوپا نذر کردهاند در هر انتخاب بگردند و ناکارآمدترین گزینه را برگزینند. این حرف گرچه واقعی نیست اما ثمره انتخابهای آنها چیزی شبیه به این بوده است. اما چرا اینگونه است؟
جریان حزب الله به انتخابات ریاست جمهوری به چشم برگزیدن یک «رهبر جنبش» نگاه میکند. جنبشی که لاجرم مقدس و مردمی است. در نتیجه ویژگیهایی هم که برای رای دادن به رئیس جمهور در نظر دارد مولفههای رهبر جنبش مردمی و مقدس است. بنابراین نباید توقع داشت که آن ها دیروز به امثال اکبر هاشمی رفسنجانی یا سید محمدخاتمی رای میدادند و امروز نیز (به جز دو نامزد اصلاح طلب که تکلیف این جماعت با آنها روشن است) نباید انتظار داشت که از آن منطق رای دادن به چهرههای زیر بیرون آید:
اول کسی که قابلیت تقدسبخشی ندارد و به تعبیر غلط برخی اصولگرایان، مدیر بروکرات است مثل محمدباقر قالیباف یا علی اکبر ولایتی.
دوم کسی که مردمی و به اصطلاح ساده و خاکی نیست مثل محسن رضایی و غلامعلی حداد عادل و البته مجددا قالیباف و ولایتی.
به همین دلیل رای جریانی حزب الله (نه رای آحاد آنها) خود به خود به سوی سعید جلیلی خواهد رفت که میتواند تاحدی تصویر رهبر یک جنبش مردمی و مقدس را یادآور شود. کم پیدا بودن، کم حرفی، تجربه نشدن و نوظهوری نیز به ساختن این تصویر کمک میکند. هرچند قابلیت تقدس و مردمی بودن او به وضوح از احمدینژاد سال ۱۳۸۴ کمفروغتر و لحن استکبارستیزانه و فریاد عدالتخواهانه او نیز صدهابار از احمدینژاد آرامتر است. جلیلی گرچه با فاصله زیادی از احمدی نژاد ۱۳۸۴ در راه قرار دارد، اما بیش از دیگر رقیبان امروزش حامل سمبل های جریان حزب الله است (رجوع کنید به شعار عجیب: حسین حسین شعار ماست جلیلی افتخار ماست).
باید گفت اصلاحطلبان ایدئولوژیک (نه همه نیروهای اصلاحطلب) نیز رویکرد مشابهی دارند، آنها نیز در عمق ضمیرشان به دنبال یک رهبر جنبش هستند. برای همین در هر انتخابات مجدداً به یاد خاتمی میافتند. زیرا تنها با او یک جنبش محدود مدنی را تجربه کردهاند. با این تفاوت که جنبش آنها به دنبال مردمی بودن و «عدالت» نیست، بلکه حول محور مدرن شدن، پیله مناسبات سنت را دریدن و «آزادی» میگردد. اگر می بینید که اصلاحطلبان اجماع روشنی پیرامون عارف و روحانی شکل نمیدهند، بخشی به خاطر رسوب های انتخابات ۱۳۸۸ و عدم احراز صلاحیت هاشمی رفسنجانی در این دوره است. اما بخشی از آن نیز به ضعف کاراکتر دو نامزد موجود برای تبدیل شدن به رهبر جنبش آزادی و مدرنیت بازمیگردد. کاراکتری که هاشمی متأخر (هاشمی آخر دهه ۱۳۸۰) بر خلاف هاشمی متقدم (هاشمی ابتدای دهه ۱۳۷۰) حائز آن سمبل های اصلاحطلبانه بود و این هر دو تصویر البته متفاوت بود از کاراکتر هاشمی اولی (هاشمی ابتدای دهه ۱۳۶۰).
داشتن سه تصویر کاملا متفاوت نیز از ویژگیهای منحصربه فرد ایشان است!
حال چه ایرادی به رویکرد حزب الله در انتخاب رئیس جمهوری وارد است؟ واقعیت این است که بخش زیادی از اتلاف انرژی ها و فرصت ها طی ۲۵ سال اخیر ناشی از نقش غلطی است که روسای دولت ایفا کردهاند و البته ما نیز آنها را در این بازی غلط تشویق کردهایم. رئیسجمهور عالی ترین «مدیر اجرایی» کشور و نماینده «جمهور» مردم ایران است. اگر این برداشت را بپذیریم باید مترهای مناسب برای این مقام و کارکرد را بشناسیم و در ابتدا کسی را برگزینیم که از پس مسئولیت اداره کشور اسلامی و نمایندگی جمهور مردم ایران به خوبی برآید. راهبری کردن یک گفتمان و جنبش انقلابی ردایی نیست که بر قامت یک رئیس جمهور دوخته باشند. اتفاقاً بیشتر کسانی که میتوانند برای جنبش محدود و طیف خود سخنگوی خوبی باشند، شرایط یک رئیس جمهور خوب را ندارند. یعنی نمی توانند جمهور را نمایندگی کنند.
حرف، تصمیم، ادا، انتصاب و موضع این افراد فقط برای جماعت خودیها موجه است و در نتیجه گروه زیادی به عنوان «دیگران» بیرون میمانند. نتیجه این امر دو شقه شدن جامعه ایران خواهد بود که پیامدهای بلندمدت و امنیتی آن برای جمهوری اسلامی روشن است. از سوی دیگر نظریه پرداز یا سخنگوی یک گفتمان بودن علم، مهارت های ویژه و ممارست های طولانی میطلبد که از اساس با دانش، تواناییها و تمرین های اداره امور کشور متفاوت است و جز در افراد انگشت شماری جمع نمیشود. این نکتهای است که در تجربه دهههای اخیر نیز ثابت شده است: سید محمد خاتمی و محمود احمدی نژاد هر دو تنها مشق سخنگویی از گفتمان خود را آموخته بودند به همین دلیل در تدبیر کشور توفیق کمی داشتند.
خاتمی ضعف تدبیرش را با یاری گرفتن از برخی نخبگان کاست و احمدینژاد با پرکاری خودش، اما به هر حال فرصت برای یک تجربه پرهزینه دیگر به سر آمده است.
مترهای «عالیترین مدیر اجرایی کشور اسلامی و نماینده جمهور مردم ایران» متفاوت از مترهای انتخاب رهبر جنبش اصولگرا یا جنبش اصلاحطلبی است. اتفاقا رئیسجمهور نباید در کسوت رهبر جنبشی مقدس باشد، زیرا باید بتوان از سال نخست او را نقد کرد، بر سرش فریاد کشید، از او سوال و استیضاح کرد و اگر بیکفایت بود، معزولش کرد. این جدا از ویژگیهای اساساً متفاوتی است که یک قدیس و یک مدیر کاردان دارند. این نگرش توسعهسوز در شرایطی است که ما در منابع اسلامی با آموزههای کاملا متفاوتی مواجهیم.
گرچه پیامبر (درود خدا بر او) فرمود آسمان سایه نینداخته است بر صادقتر از ابوذر و علی (درود خدا بر او). بسیاری از رازهای خود را تنها با میثم تمار در میان نهاد، اما نه پیامبر ابوذر را بر مدیریت گمارد و نه علی، میثم را. در مقابل هم رسول خدا و هم امیر مومنان گاه کسانی را به مسئولیت گماردند که قطعا نزدیکترین افراد به منظومه ارزشی ایشان نبودند مانند خالدبن ولید یا زیادبنابیه.
بر همین سیاق امام صادق (درود خدا بر او) فرمود تفاوتی نمیکند به خائن اطمینان کنی یا به کسی که مسئولیتش را ضایع میسازد. یعنی در این نگاه فرد باتقوایی که فاقد توان مدیریت درست است هیچ تفاوتی با مدیر ناپاک و خیانت کار ندارد. متاسفانه جامعه ما عادت به شناخت مواضع افراد ندارد. راستی مگر عدالت چیزی جز قراردادن امور و افراد در جای خود است؟
کمتر کسی را میتوان یافت که همزمان ویژگی رهبری یک جنبش و سخنگویی یک گفتمان را با ویژگی مدیریت دقیق و کارشناسانه جمع کرده باشد. مثل تفاوت روشنفکر و فرمانده یا نظریهپرداز و مدیر. به دلایلی که گفتیم این دو شأن اقتضائات تخصصی در دانش و تجربه دارند که عملا امکان جمع آنها بسیار دشوار است. یکی به دنبال جریانسازی فکری و اجتماعی است و دیگری به دنبال کارآمدی در حل مسائل و نیازها. حزب الله طی دورههای گذشته به دنبال شخصیتی از جنس سخنگو بود و بهای آن انتخاب های ناکارآمد در حل مشکلات کشور. قهر اصولگرایان دوآتشه با کارآمدی چه زمان پایان میپذیرد؟ آیا در دهه چهارم انقلاب اسلامی همچنان فرصت تکرار خطا باقی است؟ راستی غرب از جمهوری اسلامی کارآمد بیشتر میهراسد یا از شعارهای افراد مقدس اما ناکارآ؟
2004- 2024 IranPressNews.com -