همسر مه‌آفريد از زندگی خانوادگی اش‌ می‌گوید

در حين صحبت‌هايش مدام مي‌گويد كه آرزويش داشتن زندگي متوسط بود. مي‌گويد ممكن است كسي حرف‌هاي من را درك نكند اما قدر آرامش زندگيتان را بدانيد كه پول براي من هيچ آرامشي به ارمغان نياورد. او مي‌گويد يك هفته قبل از دستگيري دلش مي‌شكند نفرين مي‌كند.

یکی از همین روزهای بهاری، سارا خسروي، همسر مه آفرید خسروي پاي سوالات خبرنگاران نشست و با حوصله بيش از دو ساعت در خانه پدری اش در يكي از خيابان‌هاي خلوت شمال تهران ماجراي زندگي 18 ساله خود با مه‌آفريد را برای روزنامه قانون شرح داد.

به گزارش البرزنيوز به نقل از مجله مهر؛ او كه روزگاري همسر يكي از پولدارترين‌هاي جهان بود اين روزها با مشكل مالي دست و پنجه نرم مي‌كند و مي‌گويد من نمي‌توانم با ماهي 2.5 ميليون تومان حقوقي كه برايم تعيين كرده‌اند زندگي كنم. مشكلات شديد مالي دارم و براي ثبت نام فرزندانم در مدرسه نيز نمي‌دانم چه كنم.

در حين صحبت‌هايش اما مدام مي‌گويد كه آرزويش داشتن زندگي متوسط بود. مي‌گويد ممكن است كسي حرف‌هاي من را درك نكند اما قدر آرامش زندگيتان را بدانيد كه پول براي من هيچ آرامشي به ارمغان نياورد. او مي‌گويد يك هفته قبل از دستگيري دلش مي‌شكند نفرين مي‌كند. مي‌شود مصداق اين شعر كه «خانمانسوز بود آتش آهي گاهي/ ناله‌اي مي‌شكند پشت سپاهي گاهي.»

واقعا شرايطتتان سخت است؟

بله، واقعا سخت است. ما منزل مسكوني از خودمان نداشتيم. در حقيقت مستاجر بوديم و بعد از اين اتفاقات در منزلي كه متعلق به پدرم است، ساكن شده‌ام.

همسر شما كه بسيار پولدار بود، چرا يك واحد مسكوني لوكس خريداري نكرد؟

نمي‌دانم. مه‌آفريد كلا آدمي‌بود كه درباره كارهايش زياد توضيح نمي‌داد.

خب حالا پیشنهاد او برای حل مشکل مالی‌تان چیست؟

مه‌آفرید مي‌گويد لوازم خانه را بفروش اما از لوازم خانه ما صورت‌برداري شده است و من اجازه فروش آنها را ندارم. به او مي‌گويم هم قبول نمي‌كند. مي گوید وقتي گشنه‌اي چكار بايد بكني؟ من بارها گفته‌ام كه مي‌خواهم كار كنم اما او به شدت مخالف است و مي‌گويد نبايد كار كني.

آقاي مه‌آفريد در دادگاه گفته كه هزينه ماهانه شما 25 ميليون تومان است، با 25 ميليون تومان در ماه چكار مي‌كرديد؟

خب اين حرف را از روي لجبازي گفته. براي اين كه كساني كه مي‌خواهند حقوق ما را تعيين كنند، در جريان باشند. من اين همه هزينه نداشتم. در واقع من اصلا پولي نداشتم. شيوه ما اين طور بود كه هر چيزي كه مي‌خواستم خريداري كنم را مي‌خريدم و پولش را از طريق هماهنگ كردن با منشي‌اش برايم مي‌فرستاد.

يعني هيچ‌وقت مبلغ مشخصي به عنوان خرجي خانه به شما نمي‌داد؟

نه، مي‌گفت هر چقدر پول مي‌خواهي بگو، منشي‌ام برايت بفرستد.

خودش اهل خريد كردن براي خانه بود؟

هيچ وقت. حتي يك بار در تمام اين سال‌ها يك نمك براي خانه نخريد. همه كارهاي خانه را من خودم شخصا انجام مي‌دادم.

حالا نگفتيد با 25 ميليون تومان چه مي‌كرديد؟

هزينه من اين‌قدرها نبود. مي‌دانيد اصلا اين خرج‌ها از كجا درآمد. منشي پولي كه براي من مي‌فرستاد را در دفتر يادداشت مي‌كرد. خب يك بار من خانه را تعمير كرده بودم. در آنجا نوشته شده بود 20 ميليون تومان براي خانم خسروي. هزينه مدرسه بچه‌ها بود اما به نام من نوشته شده بود. چيزي براي خانه مي‌خريدم، به نام من يادداشت شده بود. امروز اگر از كسي بپرسند، فكر مي‌كند من دائم در حال خريد و گردش و پول خرج كردن بودم اما واقعيت اين نبود. من زندگي تجملي عجيب و غريبي نداشتم. اصلا شوهرم به تجملات اعتقادي نداشت و سعي مي‌كرد تظاهرات بيروني نداشته باشد.

اما انگار خدمتكار فيليپيني و آشپز مالزيايي در خانه داشتيد؟

خدمتكار فيليپيني بله،6 ماه ما يك غلطي كرديم. اما من هيچ وقت آشپز نداشتم. اصلا آشپزي را به دست كسي نمي‌سپارم.

ماجرای خدمتكاران فيليپيني چه بود؟

من فقط يك خدمتكار داشتم. علتش هم اين بود كه بچه كوچك داشتم و بايد به امور بچه بزرگم هم مي‌رسيدم. خب همه مي‌گفتند تو كه امکاناتش را داري كمك بگير. من هر پرستار ايراني را استخدام كردم اذيتم كرد. يا از خانه‌مان دزدي مي‌كردند يا وظيفه‌شان را خوب انجام نمي‌دادند. من هم شنيدم شركتي هست كه از فيليپين پرستار استخدام می‌کند، اين كار را كردم و چنين ماجرايي رقم خورد. اتفاقا همان ماه‌هاي آخر قبل از دستگيري اين اتفاق افتاد و وقتي از دادستاني به خانه ما آمدند اين خدمتكار را ديده بودند و آن طور توي بوق و كرنا کردند.

حالا كه اصرار به كار كردن داريد، اگر بخواهيد كار كنيد، چقدر حقوق برايتان كافي است؟

نمي‌دانم. با حقوق كارمندي كه نمي‌شود روزگارم بگذرد. اما به كار طراحي داخلي علاقه دارم يا اينكه با كسي شريك باشم و فعاليتي راه بيندازم. همسرم در برآوردي كه به دادستاني براي تعيين حقوق داده گفته است 6 ميليون تومان در ماه براي ما لازم است و من فكر مي‌كنم اين مبلغ كافي باشد.

با هم سفر مي‌رفتيد؟

خيلي كم. همين 3-2 سال پيش برايش پاسپورت گرفتم. ما يك بار هنگ كنگ رفتيم. حالا همه مي‌روند اما براي ما اين همه سر و صدا شد و يك بار هم فرانسه و سوييس رفتيم.توي سفر هم دائما با تلفن صحبت مي‌كرد. بيشترين هزينه ما همين پول موبايل بود كه براي كارهايش مي‌داد. اصلا دائم به كار فكر مي‌كرد.

ماجراي سفر هنگ كنگ نبود كه سروصدا كرد، جواهراتي كه در آن سفر خريديد سروصدا كرد.

خب بايد در اين مورد در تلويزيون صحبت شود؟

حالا اصل مسئله جواهر 6ميليارد توماني چه بود؟

اتفاقا من هم وقتي شنيدم شك كردم كه اين جواهر را براي چه كسي خريده اما اصلا اين‌طور نبود. بعد هم زيرنويس تلويزيون زدند كه جواهر نبوده و بدلي بوده. خودش هم گفت من اين را نخريدم.

اما براي شما جواهرات ميلياردي خريده بود.

اين‌ها همه مربوط به همين دو سال آخر است. خودم هم تعجب مي‌كردم كه چطور شوهر من كه اصلا اهل خريدن اين چيزها براي من نبود، اين كارها را مي‌كرد.

فكر مي‌كنيد چرا؟

به خاطر عذاب وجدانش.

از بابت ازدواج مجددش؟

شايد. فكر مي‌كنم چون شك من در اين دو سال آخر بيشتر شده بود، سعي مي‌كرد با اين چيزها دهان من را ببندد.

چند سال است ازدواج كرده‌ايد؟

حدود 18 سال. من هفده ساله بودم كه نامزد كرديم. حاصل اين ازدواج هم دو دختر است. صباي 15 ساله و ديباي 6 ساله.

مهريه چقدر بود؟

500 سكه. پدر و مادر من پيشنهاد دادند و او پذيرفت. البته ما سال 74 عقد كرديم و سال 76 رفتيم سر خانه و زندگي‌مان.همون موقع هم دائم مي‌گفت كار دارم و وقت ندارم. من هم همه چيزهايي را كه مي‌گفت قبول مي‌كردم براي همين بدون گرفتن جشن عروسي رفتيم مشهد و زندگي مشتركمان را شروع كرديم.

زندگي با مه‌آفريد چگونه بود؟

شايد توي اين هجده سال، ما به اندازه يك سال كنار هم بوديم. همه اين سال‌ها من دنبالش بودم چون دائم كار مي‌كرد. من هميشه بهش افتخار مي‌كنم چون واقعا صادقانه كار مي‌كرد و به همه سود مي‌رساند. كارش را به همه چيز ترجيح مي‌داد. از صبح ساعت 6 كه از خانه بيرون مي‌زد پي كار بود تا شب ساعت 11 كه برمي‌گشت. ما هميشه مكاتبه‌اي با هم ارتباط داشتيم. مثلا من وقتي كاري با او داشتم برايش يادداشت مي‌كردم و مي‌گذاشتم بخواند. او هم جوابم را مي‌نوشت و مي‌گذاشت. من تقريبا همه اين سال‌ها از او دور بودم. خيلي سخت بود. حالا هم با شرايط پيش آمده وضع زندگيم سخت تر از قبل شده است.

اگر بخواهيد شخصيتش را توصيف كنيد، چه مي‌گوييد؟

آدم ساكت و تودار و محكم. اصلا حسود نبود. دوست داشت همه چيز از طرف خودش براي ديگران برود. به هر چيزي مي‌خواست مي‌رسيد. مثلا كارآفريني آرزويش بود. به آرزويش هم رسيد اما نمي‌دانم چرا اين‌طور شد؟ استرس‌هاي زيادي داشت. مثلا شب‌ها غالبا بي‌خواب مي‌شد. ساعت دو، سه بلند مي‌شد و راه مي‌رفت. يك استرس دائمي‌همراهش بود. او زندگي‌اش را توي كار تعريف كرده بود. دائم ايده داشت كه بايد چه كار جديدي انجام بدهد. مثلا يك بار كه داشتيم مي‌رفتيم مسافرت، توي اتوبوس شروع كرد به فكر كردن و يادداشت برداشتن. وقتي رسيديم شمال هم سريع رفت پي اجرايي كردن طرحش.

با اتوبوس به سفر رفته بوديد؟ خودروي شخصي نداشتيد؟

نه. ما اولين خودروي شخصي‌مان را وقتي صبا كلاس دوم دبستان بود خريديم. يعني 8-7 سال قبل.

چه اتومبيلي بود؟

پژو 405. كلا به خانه شخصي و خودروي شخصي و... اعتقاد نداشت.

تفريح خاصي داشت؟

كتاب خواندن.

بيشتر چه كتاب‌هايي مي‌خواند؟

كتاب‌هاي تاريخي.

در خانه كتابخانه داشت؟

بله، كتابخانه بزرگي داشت و خيلي به كتاب‌هايش علاقه‌مند بود.

به چه غذاهايي علاقه‌مند بود؟

بيشتر به غذاهاي محلي شمالي اما به دليل بيماري‌اش نمي‌توانست اين نوع غذاها را بخورد. با وجود سن كمش مبتلا به ديابت بود و بيماري قلبي. اغلب شب‌ها چند لقمه نان و پنير مي‌خورد و خودش را سير مي‌كرد. هميشه توي رژيم‌هاي سخت بود.

از چه سني كار كردن را شروع كرد؟

از همان بچگي. سر زمين‌هاي پدرش مي‌رفت و براي آن‌ها طرح و برنامه مي‌داد كه چه چيزي بكارند.

عاشق پول هم بود؟

نه. اصلا هدفش پولدار شدن نبود.

فكر مي‌كنيد پس چرا اين‌قدر سخت كار مي‌كرد؟

به اين خاطر كه همسر من آدم تاييد طلبي بود. دوست داشت همه او را تاييد كنند البته خودش اين را قبول نداشت ولي من معتقدم به خاطر تاييد گرفتن از ديگران اين‌قدر كار مي‌كرد.

درباره اهدافش صحبت مي‌كرد ؟ مثلا مي‌گفت چه آرزويي دارد؟

بله، خيلي موقع‌ها مي‌گفت آرزو دارم بروم جنوب شهر توي يك خانه حوض‌دار زندگي كنيم هميشه دنبال ساده زندگي كردن بود. توي خانه هم همين بود. حتي زندگي توي روستا را دوست داشت. هرگز دنبال پول نبود. مي‌گفت اگر من رئیس جمهور بودم اين كار را مي‌كردم.

دوست داشت رئیس جمهور بشود؟

خيلي. اما من با سياسي شدنش خيلي مبارزه مي‌كردم.

اما انگار سياسي شده بود؟

فكر مي‌كنم سياسي‌اش كردند.

شما از ارتباطات سياسي‌اش خبر داشتيد؟

اصلا چيزي به من نمي‌گفت. هيچ چيزي درباره كارش را توي خانه مطرح نمي‌كرد. یعنی من هیچ‌وقت اطلاعی نداشتم که مثلا با فلان فرد معروف سر و کار دارد یا خیر. «مه‌آفرید» درباره ارتباطاتش و حوزه کاری اش زیاد اطلاعاتی نمی‌داد.

مي‌گوييد دنبال پول نبود اما در يك گزارش آمده كه او دويست و نودمين ثروتمند جهان بوده.

بله، خيلي تلاش مي‌كرد، خيلي هم پول به دست آورد اما هيچ لذتي از اين پول‌ها نبرد.

از این وضعيت احساس نگراني مي‌كرديد؟

از اينكه هر روز قدرتمندتر مي‌‍شد، احساس نگراني مي‌كردم چون حس مي‌كردم از من دورتر مي‌شود.

آخرین دعوایتان کی بود؟

همان روزهای آخر، قبل از دستگيري بود كه دعوايمان شد. من بعد از هشت – نه ماه تصميم گرفتم كه با مامانم و دوستش برویم لواسان. مه‌آفريد اونجا يك ويلا داشت. البته من هيچ كجا نمي‌رفتم، نه شركت و نه جاهايي كه داشت ولي آن روز مهمان دعوت كردم و
راه افتاديم. توي راه بوديم كه زنگ زد و گفت برگرديد بچه داداشم داره ميره اونجا. فكر كنيد اين همه امكانات بود اما براي ما نبود.همه اون امكانات براي ديگران بود. يك روز زن و بچه‌اش نتوانستند از اون ويلا استفاده كنند. همش فكر مي‌كردم من توي اين زندگي چه حقي دارم؟هيچي نبايد داشته باشم؟ ما از وسط راه برگشتيم و من خيلي پيش مامانم و دوستش شرمنده شدم. اون شب خيلي ناراحت بودم و دعوامون شد. يادمه زدم وسط سينه‌ام و گفتم انشاا... همه پول‌هات را خدا ازت بگيره. اون هم يادش نرفته.من واقعا دلم شكست. خودش هم ناراحت شد از اين موضوع و هنوز هم ميگه. بهش مي‌گفتم چرا براي ما ارزش قائل نيستي. چرا همه را به ما ترجيح مي‌دي؟

هيچ وقت پيشنهاد نكرد از ايران برويد؟

چرا مي‌‌گفت شما برويد صبا آن طرف تحصيل كند. اما من مخالف بودم. من هم آدمي‌نبودم كه بخواهم دور از او بمانم. اين كار را نكردم كه يك موقع به سمتي نرود و نگوید تو من را تنها گذاشتي و من به همين خاطر همسر دوم گرفتم. نرفتم ولي باز هم اين كار را كرد.

اگر به عقب برگرديد حاضريد دوباره با مه‌آفريد خسروي ازدواج كنيد؟

بله فكر كنم بهتر از او نتوانم پيدا كنم.

واقعا؟ حتي با اينكه بدون اطلاع شما ازدواج كرد؟

خب اشتباه كرد بدون اطلاع من ازدواج كرد.

چه زماني از ازدواج دومش مطلع شديد؟

در مسير بازجويي‌ها. وقتي از من پرسيدند شما كدام همسرش هستيد شك كردم. مثلا اسم‌هايي را از من مي‌پرسيدند كه مي‌شناسيد يا خير. وقتي گفتند مهرآفرين را مي‌شناسيد همان لحظه شك كردم كه با توجه به نزديكي اسم، حتما دخترش است.

چه حسي به شما دست داد؟

خيلي عصباني شدم. آن شب خيلي سخت گذشت.

فهميدن اين موضوع سخت‌تر بود يا دستگيري‌اش؟

حكم اعدامش. من از هر چيز بيشتر از اين حكم شوكه شدم.

هيچ وقت به اين موضوع شك نكرده بوديد؟

در اين دو سال آخر چرا. ساعات خاصي در روزهاي پنجشنبه نبود. يك چيزهايي را فقط زن‌ها مي‌فهمند. از سر روي بالش گذاشتنش، از حالت انزجارش، يك چيزهايي فهميده بودم.

همسر دوم او را مي‌شناختيد؟

وقتي منشي‌اش بود او را ديده بودم. اتفاقا يك بار كه به من گفت خانم فلاني استعفا داد و رفت من تعجب كردم، گفتم اين كه اين همه كارمند خوبي بود براي مه‌آفريد، چطور گذاشته كه برود. همان موقع شك‌هايي كردم اما من آدمي‌نبودم كه اهل تحقيق كردن و جاسوسي و... باشم.

بچه‌ها چطور مطلع شدند؟

به هر حال بند را آقاي اژه‌اي آب داد و در تلويزيون هم اعلام كردند. البته من فكر مي‌كنم نبايد اين موضوعات را رسانه‌اي مي‌كردند. بچه‌ها هم همان زمان فهميدند. صبا خيلي تعجب كرده بود مي‌گفت من عاشق پدرم بودم، چرا اينطور شد؟

وقتي براي اولين بار بعد از فهميدن ماجراي زن دوم او را ديدید، چه واكنشي داشتيد؟

من با مه‌آفريد راحت صحبت نمي‌كردم. وقتي براي اولين بار بعد از چند ماه ديدمش، حتي نگهبانان فكر مي‌كردند خيلي من ابراز احساسات كنم اما من به سردي دست دادم و در حالي كه اشك توي چشمم جمع بود رفتم گوشه‌اي نشستم. نامه را به او دادم و او سرسري خواند. مي‌خواست توضيح بدهد كه من براي اينكه نگهبان‌ها از موقعيتش سوء استفاده نكنند گفتم بعدا حرف مي‌زنيم.

پس توضيحي نداد؟

چرا! گفت پشيمانم و جبران مي‌كنم.

شما هيچ وقت شناسنامه شوهرتان را نديده بوديد كه متوجه ازدواج دوم او شويد؟

شناسنامه شوهرم را ديده بودم. فكر مي‌كنم اين روزها با پول هر كاري مي‌شود كرد. اسم را در شناسنامه‌اش ننوشته بودند.

الان چه فكري درباره‌اش مي‌كنيد؟

شايد اگر اين اتفاق نمي‌افتاد سرنوشت من عوض مي‌شد. من وقتي اين موضوع را فهميدم كمي‌از علاقه و عشقم كم شد و توانستم اين شرايط را طاقت بياورم.

هيچ وقت درباره اينكه تكليف اين موضوع چه مي‌شود حرف زده‌ايد؟

گفتم تو چرا به من نگفتي. اگر مي‌گفتي من تكليف خودم را مي‌دانستم و مي‌گفتم بين ما انتخاب كن چون من اصلا اهل اينكه هر دو باشيم، نبودم.

فكر مي‌كنيد چرا نگفت؟

خب حس مي‌كنم نمي‌خواست من را از دست بدهد. هميشه مي‌گفت تو خيلي مادر خوبي هستي و من از تو راضي هستم.

شما در بين صحبت‌هايتان گفتيد كه به او بسيار اعتماد داشتيد، اين ماجرا اعتماد شما را خدشه دار نكرد؟

خوب من دوست دارم بهش اعتماد داشته باشم. الان هم اين موضوع را بسته بندي كردم و كنار گذاشتم تا وقتي اين مشكلات حل شد درباره‌اش تصميم بگيرم.

هيچ وقت فكر كرده‌ايد كه از او جدا شويد؟

در اين شرايط اصلا. چرا جدا شوم؟

توضيحي نداده كه چرا دوباره ازدواج كرد؟

گفتم كه مي گوید اشتباه كردم. فكر كنم از سر دلسوزي. مي‌گفت اين خانم مريض بوده. گفتم يعني هر كسي مريض بود تو بايد باهاش ازدواج كني؟

آن خانم در چه شرايطي زندگي مي‌كند؟

فكر مي‌كنم شرايطش خيلي بهتر از من است. او خانه شخصي به نام خودش دارد در حالي كه من اين وضعيت را نداشتم. او در همان خانه زندگي مي‌كند اما به من گفتند تو بايد از اين خانه اسباب كشي كني و دليلي ندارد كه در خانه به اين بزرگي زندگي كني. خب فكر مي‌كنم من خيلي مظلومانه برخورد كردم. مثلا همه طلاها، بدليجات و حتي گوشي تلفن همراهم كه فيلم‌هاي خانوادگي در آن ضبط شده و به من تحويل ندادند. ماشين‌هايي را كه به نام من بوده از من گرفتند و يك 206 به من داده‌اند كه دائم خراب است. اما آن خانم بهتر از حق خودش دفاع كرد.

چطور از دستگيري مه‌آفريد خسروي مطلع شديد؟

من ايران نبودم. با بچه‌ها دوبي بودم كه مادرم تماس گرفت و گفت كه همسرت دستگير شده. اصلا تصور نمي‌كردم مشكل خيلي جدي باشد. فكر مي‌كردم يك سوء تفاهم است كه سريع حل می‌شود اما وقتي بعد از پنج ماه براي اولين بار به ما ملاقات دادند و ديدم با چشم‌بند آوردندش خيلي تعجب كردم و فهميدم قضيه حسابي جدی است. خودش هم وقتي با ما تماس گرفت گفت هيچ چيزي نيست و حل می‌شود اما پرونده كه اقتصادي بود، ناگهان سياسي شد. اصلا نمي‌دانم چي شد؟

اولين بار كه اعداد و ارقام پرونده را شنيديد چه حسي بهتان دست داد؟

تعجب كردم و گفتم واي يعني شوهر من اين قدر قدرت دارد؟ البته رقم سه هزار ميليارد تومان غلو بود. موضوع سر 1800 ميليارد تومان بود.

شما كه مي‌گوييد از كارهاي همسرتان زياد خبري نداريد، اين رقم 1800 ميليارد تومان را از خودشان شنيده‌ايد؟

خير، من از دفاعياتش مي‌گويم. البته همسر من اصلا يك ريال بدهي نداشت. دائم كار مي‌كرد. 30 هزار حقوق‌بگير داشت و سعي مي‌كرد به همه سود برساند.

موضوع پرونده مه‌آفريد هم سر بدهي نبود.

بله مي‌دانم موضوع سر ال‌سي بود. اما ال سي را بانك باز كرده.

خب شوهر شما هم رشوه داده و سوء استفاده كرده.

براي رشوه بايد اعدام شود؟ بايد سه سال زندان باشد. بانكي‌ها نبايد ال‌سي باز مي‌كردند.

وقتي آقاي خاوري از ايران رفت، شما نگران شديد؟ درباره اين موضوع با همسرتان صحبت كرديد؟

اگر در این مورد سؤالی هم بپرسم جوابی به من نمی دهد. من کلا در جریان پرونده نیستم و هر چه می دانم از دفاعیاتش است. حالا واقعا هم نمی دانم که مثلا اگر شخصی مثل آقای خاوری از ایران برود چه تاثیری بر‌ روند پرونده مه آفرید دارد. اوضاع بدتر می‌شود یا بهتر. یا رفتن و ماندن فلان آقا چه تاثیری بر این وضعیت دارد.سؤالی هم از مه‌آفريد نكردم. اگر بپرسم هم جوابي نمي‌دهد.

بعد از صدور حكم اعدام مه‌آفريد را ديده‌ايد؟

بله. دائم می‌گوید شما به فكر خودتان باشيد. من مريضم شايد در خيابان هم راه مي‌رفتم مي‌افتادم و مي‌مردم. می‌گوید هر چي خدا بخواهد همان مي‌شود.

اگر بخواهيد آخرين حرفتان را به مه‌آفريد بزنيد چه مي‌گوييد؟

مي‌گويم تو انسان بسيار خوبي بودي، درست رفتار مي‌كردي اما شوهر خوبي نبودي و اگر فرصت دوباره‌اي يافتي به خانواده هم اهميت بده.

مهم‌ترين آرزويي كه در زندگي‌تان داريد چيست؟

آرزو داشتم و دارم كه يك زندگي متوسط داشتم. زندگي‌ای كه مرد خانه ساعت 5 برگردد و كنار خانواده‌اش باشد. خيلي آرزو داشتم چهارتايي، من و بچه‌ها و مه‌آفريد بريم پارك. اين پارك رفتن بدجوري روي دلم مانده.

واقعا حسرت يك زندگي متوسط را دارم. من فكر مي‌كنم آرزويم اين است كه برايم پارك و پيك‌نيك. باور كنيد مثل اين فيلم‌ها يك بار من و همسرم در ماشين بنز نشسته بوديم كنار هم. من اين طرف را نگاه مي‌كردم و مه آفريد آن طرف را. دعوا هم كرده بوديم و اعصابم خرد بود. بعد ديدم كه يك پيكان كنار ما ايستاد. چند نفر داخلش بودند. بچه ها در ماشين بودند و داشتند بازي مي‌كردند. نمي‌دانيد من چه حسرتي كشيدم آن موقع. شايد هيچ كس باور نكند اما به نظر من خوشبختي يعني در كنار هم بودن.

فكر مي‌كنيد چرا زندگي‌تان اين‌طور شد؟

شايد از چشم باشد. بالاخره دهن به دهن چرخيد كه مثلا وضعيت اين‌طوري است و بعد هم اين ماجرا پيش آمد.

از خودش پرسيده‌ايد كه آيا از راهي كه رفته پشيمان است؟

می‌گوید من در مسيري افتاده بودم كه بايد تا تهش مي‌رفتم. مي گوید نمي‌دانم چي شد؟ اگر بيرون بيايم باز هم كار مي‌كنم، كارآفريني مي‌كنم. او عاشق كار كردن است. حتي به او گفتم تو كه حدس مي‌زدي اينطور شود چرا فرار نكردي. چرا از ايران نرفتي؟ مي‌گويد من اشتباهي نكرده‌ام كه فرار كنم.

فكر مي‌كنيد عاقبت اين پرونده چه شود؟

من خودم را براي همه چيز آماده كرده‌ام. ما مشيت خدا را نمي‌دانيم. من معتقدم بدون اينكه خدا بخواهد برگ از درخت نمي‌افتد. انگار اصلا مي‌دانستم كه چنين حكمي‌مي‌دهند. بعضي مواقع فكر مي‌كنم شايد اگر بميرد برايش بهتر باشد. به هر حال بايد ديد مشيت خدا چيست. خودش هم من و بچه‌ها را آماده كرد.مي‌گفت شما بايد به فكر خودتان باشيد.من خودم را به خدا سپرده‌ام.

دوشنبه، 2 اردیبهشت ماه 1392 برابر با 2013-04-22 ساعت 13:04
خبر بعدی : اتومبیل های چند صد میلیونی
خبر قبلی : خواهر احمدی نژاد هم اعلام کاندیداتوری کرد


برگ نخست
سرویس تازه: فيلم برای موبایل

2004- 2024 IranPressNews.com -