کسانی هستند که با وجود ده ها سال زندگی در این کشورها، از آنجایی که تن به تغییر نداده و دایم در پیله ی خود تنيده اند، نه تنها هیچ تفاوتی با زمان بودن خود در ایران نکرده اند بلکه سخت تر و منجمدتر شده و خشونت طلبی و دیکتاتوری را در بیرون از مرزهای دیکتاتوری نیز بازتولید می کنند. هرچند که ممکن است در «خارج کشور» جرات نداشته باشند که با چکمه و چماق و زندان و طناب دار عمل کنند و، در نتيجه، از زبان تهمت و شایعه پراکنی و دروغ و ناسزا و هتاکی استفاده کرده و از لانه های دیکتاتوری خود فرمان می رانند.
ژن اصلاح نشده ی دیکتاتورهای کوچک
شکوه ميرزادگی
در سال های گذشته، کشف «ژن» هایی که ریشه ی بیماری های مختلف را در خود دارند توانسته است به اين امر کمک کند که، برای نجات بیماران، به دنبال شیوه های مختلف در راستای تصحیح یا کنترل اينگونه ژن های خطرناک باشند. همچنين، در دو سه سال اخیر، چندین دانشمند موفق شده اند که در ارتباط با مسایلی غیر پزشکی ژن هایی را کشف کنند. مثلاً، حدود دو سال قبل، نتیجه ی پژوهشی منتشر شد که چند ژن شناس از دانشگاه هاروارد و کالیفرنیای جنوبی روی آن کار کرده بودند. این پژوهش ثابت می کرد که نوع خاصی از ژن هست که در شکل گیری پذیرش باورهای سیاسی، اجتماعی نقش دارد و می تواند، فرضاً، تمایل به نوجویی و آزادی خواهی را در انسان ها تقویت کند. همزمان با اين کشف، ژن ديگری پیدا شد که می تواند باعث خشونت طلبی شود. (در همان زمان دوست گرامی ام آقای دکتر مسعود نقره کار، مطلب تحلیلی بسیار جالبی درباره ی این کشف منتشر کردند). طبعاً، عده ای هم هستند که کلا با چنین نگاهی نسبت به مسایل روانی انسان ها مخالف هستند و اين مسائل را، بیش از آن که ژنتیکی ببینند، تربیتی می دانند.
در واقع، از اواسط قرن بیستم، همیشه کسانی بوده اند که، طبق نظریه های کلاسیک، می گویند «همه چیز خوب و یا بد در ژن، یا اصل، و یا خوی و سرشت انسان است و، بقول سعدی "اصل بد نيکو نگردد چونکه بنيادش بد است"»، و عده ای هم براين نکته تأکيد داشته اند که «این تربیت و فضای زندگی اجتماعی است که انسان را می سازد».
به نظر من، می توان دو نظر فوق را اینگونه به هم نزدیک کرد که «حتی اگر ما از نظر روانی "خوی" یا ژنی بد در خود داشته باشیم، با تربیت می توانیم آن را اصلاح کنیم»؛ درست همانگونه که افرادی که در خانواده ی خود تعداد زیادی مبتلا به سرطان داشته اند توانسته اند با تغذیه و ورزش و روش زندگی سالم از بیداری ژن سرطان در ساختار فيزيکی خود جلوگيری يا آن را کنترل کنند. من جزو کسانی هستم که باور دارم اثرات ژنتیکی بد را در هر موجود زنده ای، حتی حیوان و گیاه می توان تصحیح یا کنترل کرد. به نظر من شواهد اين ادعا را می توان به روشنی در زندگی خودمان ببينيم. مثلاً، آشکارا ديده ايم و می بینیم افرادی که در خارج از ایران، و در سرزمین های آزاد، زندگی کرده اند، اگر که خود را به دست تربیت های دموکرات منشانه ای که در کشور میزبان جاری اند سپرده باشند؛ و یا در دانشگاه هایی درس خوانده باشند که در آنها آموزش بی کنترل مذهب یا سیاست انجام می شود؛ و کلاً توانسته باشند با قوانین مبتنی بر حقوق بشر این سرزمین ها آشنایی يابند، حتماً جهان بینی و دیدگاه شان تغيير کرده، و شیوه ی رفتاری شان، چه در امور سیاسی و اجتماعی، و چه در روابط شخصی و خانوادگی، به شدت با کسانی که در ایران و زیر سلطه ی دیکتاتوری زندگی می کنند تفاوت يافته است. در عوض کسانی هم هستند که با وجود ده ها سال زندگی در این کشورها، از آنجایی که تن به تغییر نداده و دایم در پیله ی خود تنيده اند، نه تنها هیچ تفاوتی با زمان بودن خود در ایران نکرده اند بلکه سخت تر و منجمدتر شده و خشونت طلبی و دیکتاتوری را در بیرون از مرزهای دیکتاتوری نیز بازتولید می کنند. هرچند که ممکن است در «خارج کشور» جرات نداشته باشند که با چکمه و چماق و زندان و طناب دار عمل کنند و، در نتيجه، از زبان تهمت و شایعه پراکنی و دروغ و ناسزا و هتاکی استفاده کرده و از لانه های دیکتاتوری خود فرمان می رانند.
طبیعی است که در بین مردمان یک جامعه ی آزاد و متمدن نیز ممکن است افرادی وجود داشته باشند که نتوانسته اند ژن های بد خود را تصحیح کنند اما مشکل ما در این جاست که این نوع افراد در بین ما، چه در ایران و چه در خارج، می خواهند که نقش اپوزیسیون حکومت اسلامی را هم بازی کنند. یعنی، در حالی که تظاهر به مبارزه با بیداد و ظلم و شکنجه و زندان می کنند، در آرزوی ساختن زندان ها و شکنجه گاه هایی برای کسانی هستند که چون آن ها نمی اندیشند. و جالب اينکه هر گاه سخن از مبارزه با جمهوی اسلامی شکل جدی تری به خود می گیرد این افراد هم با حرارت بيشتری به میدان آمده و نفس کش می طلبند.
اخیراً شاهد آن بوده ايم که این افراد شروع به عملیات خشونت طلبانه و دیکتاتورمنشانه ای کرده اند که من، به عنوان یکی از شاهدان این ماجرا و فقط به جرم شرکت نکردن و امضا نکردن در یک حرکت سیاسی، مورد خشم این دیکتاتورهای کوچک افسار گسیخته قرار گرفته ام. و چون این ماجرا در مورد افراد دیگری نیز انجام شده و خواهد شد خودم را موظف می دانم که درباره اش به روشنی صحبت کنم.
مدتی پیش از روابط عمومی کمیته موقت هماهنگی برای تشکیل شورای ملی ایران نامه ای مودبانه خطاب به من، به عنوان مسئول کمیته بین المللی نجات پاسارگاد، به دستم رسيد که از فراخوانی خبر می داد که به زودی جهت امضا و پشتیبانی منتشر خواهد شد. در پایان خواسته بودند که « ویدئو و منشور پیشنهادی بمنظور روشنگری و اطلاع رسانی در سایت نجات پاسارگارد درج و منتشر شود تا نظر مخاطبین پر تعداد شما نیز به این فراخوان ملی جلب شود.» من، ضمن سپاس از فرستندگان نامه، در جواب این در خواست نوشتم از آنجایی که در اساسنامه ی بنیاد میراث پاسارگاد موسسه ای است غیر سیاسی، غیر مذهبی و غیر انتفاعی، ما نمی توانيم بیانیه های سیاسی را که نوعی تبلیغ به حساب می آید در سایت خود منتشر کنيم.
«بیانیه ها» البته همچنان برای من می آمد و من هم مثل هر ایرانی علاقمندی آن ها را می خواندم تا این که شهبانو فرح و شاهزاده رضا پهلوی و همسرشان بیانیه را امضا کردند. یکی دو روز پس از این امضاها، چند ایمیل با نام مستعار برای من آمد که با اشاره به امضای شاهزاده پرسشگرانه یا معترضانه می پرسيدند که: «چرا بیانیه را امضا نمی کنید؟»
من اگرچه به عنوان یک انسان آزاد که این شانس را دارم که در کشوری آزاد زندگی کنم، حق هیچ کسی نمی دانم که مرا برای امضا کردن یا نکردن بیانیه ای و یا برای پیوستن یا نپیوستن به گروهی تحت پرسش و فشار قرار دهد، با تصور این که این جماعت هرچند اکنون در کشورهای آزاد زندگی می کنند اما هنوز از چنین حقوقی با خبر نیستند، و به احترام «هموطن» بودن با آنها، پاسخ می دادم که: « من با این که مثل هر انسان اجتماعی، سیاست را جزو زندگی می دانم و عقاید و نظریاتی سیاسی نیز دارم، و ضمن این که به همه ی کوشندگان سیاسی که مقابل حکومت بیدادگر جمهوری اسلامی ایستاه اند احترام می گذارم، اما از ايام جوانی به بعد، یعنی از بیش از سی و شش سال پيش وارد هیچ فعالیت سیاسی نشده و پس از این هم نخواهم شد؛ و ترجیج داده ام که انجام کاری را که فکر می کنم بهتر می دانم، یعنی کار فرهنگی و حقوق بشری،پيشه ی خود سازم».
اما، به مرور، چراهای برخی از این افراد تبدیل به توهین و تهدید شد و در روزهای اخیر همان افراد و چند تنی ديگر، با اسامی مستعار، با هتاکی و دروغ و تهمت هائی کثیف، مرا مورد حمله قرار داده و می دهند تا، لابد، بابت این که بیانیه ی مورد نظر آن ها را امضا نکرده ام تنبه ام کرده باشند. البته همانطور که گفتم، شنیده ام که افراد دیگری نیز به شکل هایی دیگر در فضای اینترنتی یا برخی تلویزیون ها به دلیل عدم حمایت از شورا مورد حمله این افراد قرار گرفته اند.
البته من یقین دارم که امضا کنندگان اصلی و با نام و نشان این شورا، و اصولاً افراد هر حزب و انجمن و گروهی که واقعاً قصد مبارزه با جمهوری اسلامی را داشته باشد، یعنی به دنبال آزادی و دموکراسی باشد، به خود حق نمی دهند که دیگران را بابت امضا کردن یا نکردن بیانیه ای مورد هتاکی، یا حتی سرزنش، قرار دهند. اين افراد نشسته در تاريکی، در واقع، همان کاری را می کنند که جمهوری اسلامی و حکومت های دیکتاتوری با مردم انجام می دهند و آن ها را با زور و تهدید وادار به حمایت از خودشان می کنند.
نکته ی قابل تأسف ديگر آن است که بیشتر این افراد هتاک و زورگو و دیکتاتور صفت خود را طرفدار شاهزاده رضا پهلوی معرفی می کنند. من رضا پهلوی ِ پس از انقلاب را هم از طریق نوشته ها و گفته هایش و هم به دلیل ملاقات و گفتگویی چند ساعته که سال پیش در یک جمع کوچک غیر رسمی با ایشان داشته ام، فردی انساندوست، امروزی، و دموکرات می دانم؛ ضمن این که هیچوقت ندیده ام که زبان او به زشت گویی و تهمت زنی، حتی به کسانی که به او ناسزا می گویند، آلوده شود. و چگونه است که هر وقت ایشان در میدان مبارزه با جمهوری اسلامی قرار می گیرند، این عده ناشناس و هتاک پیدایشان می شود و، به عنوان طرفداران ایشان، به مبارزان دیگر سیاسی یا فرهنگی می تازند؟
طبیعی است وقتی طرفدار کسی بد دهن و دروغگو و هتاک و ضدمردمی باشد در واقع با این رفتار به او نیز همان قدر لطمه می زند که به کسی که ناسزا می گوید. به این ترتیب تردیدی نیست که بسیاری از این افراد، به خصوص مستعار نویس ها، می توانند از عوامل جمهوری اسلامی باشند که وظیفه و ماموریت شان تخریب و به هم زدن اپوزیسیون حکومت اسلامی، اعم از اپوزیسیون سیاسی یا فرهنگی، است. اما افرادی هم هستند که مامور نیستند و فقط از آن دسته کسانی اند که در به روی جهان پیش رونده بسته اند و تنها خودشان را می بینند و نظر و خواست خودشان را مهمتر از هر نظر و عقیده و خواستی می دانند؛ و طبعاً عملکردشان به سان یک دیکتاتور می شود. یعنی، آنها اگر نتوانند اشخاص را به سوی خواسته های خود بکشانند، سعی می کنند که آن ها را با زور و تهدید و ارعاب و تهمت مرعوب کرده و وادار سازند تا به عقاید و خواست های آن ها تن بدهند. یعنی درست همان کاری را می کنند که حکومت های دیکتاتوری با مردم یک سرزمین انجام می دهند.
البته شبیه این افراد را می توان بین طرفداران هر گروهی، از چپ ترین تا راست ترین گروه های سیاسی سرزمین مان، در داخل و خارج، نیز دید که تا احساس می کنند کسی با آن ها نیست، و یا شخصیت محبوب مربوط به گروه آن ها را قبول ندارد، هتاکی به او را شروع می کنند، و شخص مورد تهاجم شان خائن و دزد و وطن فروش می شود، و آنها نسبت دادن هر دروغ و پلیدی را برای تخریب او مجاز می دانند.
چنین رفتاری وقتی در داخل ایران باشد ـ اگر چه همچنان تاثرآور است ـ اما تعجبی ندارد، چرا که معمولاً فضاهای دیکتاتور زده به سرعت تولید دیکتاتور می کند؛ آن هم دیکتاتورهای کوچکی که رفتار دیکتاتور بزرگ را تقلید می کنند و در واقع انتقام بلاهایی را که از این دیکتاتوری بسرشان آمده از دیگران می گيرند، از کارمندان و کارگران اداره و کارگاه شان گرفته تا همسایه و حتی افراد خانواده خود. اما داستان وقتی حیرت آور تر می شود که می بینیم این نوع دیکتاتورهای کوچک در کشورهای آزاد نیز همچنان در میان اقلیت هایی که از کشورهای دیکتاتور زده می آیند وجود دارد؛ آن سان که گویی نخواسته یا نتوانسته اند «ژن» های کج و معوج دیکتاتورخواهی خود را تصحیح یا معالجه کنند و قصد دارند که تا پایان عمر آن را در درون خود حمل کنند.
دوم اکتبر 2012
2004- 2024 IranPressNews.com -