از دغدغه های نرگس، محبوس زندان قرچک ورامین

کمیته گزارشگران حقوق بشر- تا پیش از اردیبهشت ماه سال ۱۳۹۰، زمانی که تعدادی از زندانیان زن به زندان قرچک ورامین، موسوم به کهریزک دوم، منتقل شدند، کسی از شرایط زندانیان زن عادی که در بند زنان این زندان محبوس هستند، اطلاع چندانی نداشت. گزارش‌های تکان دهنده‌ای که پس از این تاریخ، اوضاع ضد حقوق بشری این زندان را به تصویر می‌کشید، موج نگرانی و اعتراض شدیدی را نسبت به نقض حقوق بشر در شرایط غیر استاندارد این زندان، ایجاد کرد. این اعتراض اگرچه موجب به تعویق افتادن تصمیم مقامات مبنی بر انتقال دائمی زنان زندانی از اوین به قرچک ورامین شد، اما شرایط دشوار زندانیان عادی زن در این زندان همچنان به قوت خود باقی است.

در توصیف این زندان، خانوادهٔ زندانیان گفتند: «زندان قرچک ورامین متشکل از هفت سوله برای نگهداری از ۲۰۰۰ زندانی است. ساختمان این سوله‌ها کاملا قدیمی، با دیوارهای سیمانی، کف سنگ و سقف‌هایی از ایرانت است که فاصله بین سقف و دیوار، با شیشه‌های شکسته پوشانده شده و دقیقا فضای یک انبار ابتدایی را داراست. به محض ورود به حیاط این زندان بوی اصطبل قدیمی و مرغداری به مشام می‌خورد. در هر سوله ۴ ردیف تخت ۳ طبقه کنار دیوار‌ها قرار دارد و ۳ ردیف تخت در وسط، سالن که به طور میانگین ۳۰۰ نفر داخل هر سوله نگهداری می‌شوند. سقف تخت‌ها بسیار کوتاه است به طوری که زندانی قادر نیست روی تخت بنشیند و تنها می‌تواند روی تخت دراز بکشد. بین تخت‌ها فضایی برای ایستادن وجود ندارد و زندانیان در بیشتر ساعات روز روی تخت‌های خود مستقر هستند...»

گزارشی که پیش رو است، روایت تکان دهندهٔ نرگس، یکی از زندانیان زن محبوس در این زندان است.

نرگس سلیمی

ساعت ۲ شب /سالن ۵ کابین ۸

پاییز داره شروع می‌شه همراه با سوز و سرمای نامطبوع زندان قرچک...

بعد از ده سال زندانی کشیدن انگار دارم تازه معنای شکنجه واقعی را با گوشت و خونم لمس می‌کنم. نمی‌دونم این فکر از مغز کدوم آدمی ترواش کرد که سرنوشت دو هزار زن و ۴۰ الی ۷۰ کودک زیر دو سال رو به این جهنم بکشونه. امشب ماموری که برای سرکشی اومد یکی از «سگ‌ها» بود. زندانیان به پرسنلی که مواد مخدر وارد زندان می‌کنند «سگ» می‌گویند. جنس‌ها رو که شیشه‌اند به شیفت شب که از زندانیان هستند و نگهبان شبانه تحویل داد و رفت. شیفتی‌ها هم بدون هر گونه استرسی روی صندلی‌های خودشون به بافتنی مشغول شدند. ساعت ۴ صبح زمان تعویض شیفتهای شب است. البته اکثر شیفتی‌ها خلافکارندو بهترین زمان برای خرد کردن مواد‌‌ همان ساعت ۴ صبح است. مواد فروش‌ها پشت پرده تختهاشون مشغول پک کردن مواد‌ها برای فروش فردا هستند. برای چند لحظه نگاهم رو به داخل بند می‌اندازم. حدود ۲۰۰ نفر آدم تو سولهٔ ۲۵ متر در ۱۲ متر چفت در چفت هم خوابیدند، گهگاه صدای ناله معتادی آدم را به خودش می‌آره.

فکر سکینه فاطمی، دختر ۱۹ ساله‌ای که در سالن ۳ بهش تجاوز شده، یک لحظه هم راحتم نمی‌ذاره، این دختر با روحیه حساس به خانواده روستایی متعصبش باید چه جوابی بده؟ در بند زنان هر زن زیبایی قابل توجه تمام به اصطلاح «آقایان بند» است، یعنی کسانی که در واقع زنند اما ادای مرد‌ها را درمی آورند. اگر این خانم دوشیزه هم باشد، این توجه چند برابرهم می‌شود و غالبا اگر اهل مواد باشد در زمان نشئگی اگر خودش راضی شود که چه بهتر و اگر راضی نشود به او تجاوز می‌کنند. حتی گاهی دیده‌ام به کودکان زیر دو سال هم رحم نمی‌کنند. نمی‌دونم چرا بعضی آدم‌ها به این درجه می‌رسند و یک جورایی تلافی بدبختی‌های خودشون رو سر هر کسی در می‌آورند. تمام وجودم پر از اندوه و خشم شده، خشمگین از مامورانی که هر چند روز یکبار به بهانه برقراری نظم دربند به بند زنان حمله می‌کنند و با مشت و لگد و باتوم و کابل به جان زن و بچهٔ مردم می‌افتند. در این درگیری‌ها دیده‌ام پیر زنانی را که چون نمی‌توانند ار محل درگیری فرار کنند مورد ضرب و شتم سربازان و گارد‌ها قرار می‌گیرند.

برای خلاصی از این افکار، برای کشیدن سیگار به سمت سرویس بهداشتی می‌روم، البته اگر بشود نام بهداشتی را بر آن گذاشت. سیستم فاضلاب این جهنم جوری است که هر از گاهی چاه‌های فاضلاب آن پر می‌شود و حتی تردد به هواخوری که باید از راه سرویس بهداشتی است را هم تقریبا غیر ممکن می‌کند. کثافت و مدفوع تمام سطح سرویس‌ها را می‌گیرد و آن موقع است که انواع بیماری‌ها و حالت تهوع و خیلی چیزهای دیگر به سراغت می‌آید.. زمانی که می‌خواستم روی تختم بروم چشمم به پیرزنی به نام «منیژه گلی فام» افتاد، زنی که بر اثر سکته مغری مغزش روز به روز کوچک‌تر می‌شود، اما چون مبلغ هفتاد هزار تومان ناچیز ندارد تا توسط پزشکی قانونی معاینه شود و به خاطر بیماری صعب العلاجش آزاد شود با بیماری‌اش در زندان دست و پنجه نرم کند.

دلم می‌خواهد وسط این سوله لعنتی بنشینم و داد بزنم که لعنت به هر چی قانون بی‌عدالت. بالاخره به زور چند قرص خوابم می‌برد. صبح زود با فریادهای معاون زندان ار خواب می‌پرم. باید برای آمار به هواخوری برویم، هواخوری که ۴۰۰ نفر از آن استفاده می‌کنند.

امروز تولد «مریم موحد» معروف به «آرش» است. باید به عنوان یکی از دوستانش کاری کنم تا به او خوش بگذرد. گرچه پشت پشت تمام رپ خوانی‌ها و خنده‌های بچه‌ها کلی اشک و کینه است اما سعی می‌کنیم با هر چیزی همدیگر را خوشحال کنیم. آرش دختر جوانی است که به خاطر نداشتن حتی یک ستاره توی آسمان مجبور شد تیپ پسرانه بزند و برای امرار معاش کار کند اما در همین اثنا گیر یک خلافکار نامرد افتاد و با مواد او بازداشت شد و به حبس ابد محکوم شد. نه ملاقاتی دارد و نه حتی کسی که بهش زنگ بزنه و نه حتی خاطره‌ای ا بیرون از این جهنم. وقتی آرش رو تو حیاط دیدم بغلش کردم و گفتم: «داداشی تولدت مبارک» خیلی خوشحال بود و گفت برایم تولد می‌گیرید؟ بهش قول یک تولد خوب رو دادم با بقیه بچه‌های گروه مون رفتیم فروشگاه و با اندک مبلغی که در کارت‌هایمان بود تی تاب و خامه و مربا خریدیم و چیزی به نام کیک درست کردیم و در تنها یخچال موجود دربند که بی‌شباهت به کمد قراضه‌ای نیست گذاشتیم. بعد همه رفتیم دنبال کادو و بهترین چیزهایی رو که داشتیم به آرش هدیه دادیم.

اون شب کژال آواز کردی خواند و بعضی هم فارسی و رپ خوندند، رپ مورد علاقه همه ما بود. آخر شب هم دور هم نشستیم و آرزو کردیم. از آرش خواستیم اول آرزو کنه و او آرزو کرد یک روز به حمومی بره که آبش مدام گرم باشه، بزرگ و تمیز باشه و وقتی زیر دوش ایستاده آب شور توی دهنش نره و کسی هم هی نیاد بگه یالا زود باش! بیا بیرون نوبت منه.

آب زندان قرچک آلوده است و بسیار شو، حتی پزشکان همین زندان توصیه می‌کنند برای مسواک زدن هم از این آب استفاده نکنیم و به صورت نمادین یک لوله آب شیرین به هر بند داده‌اند که مدام قطع می‌شود. توی آب این لوله از پر مرغ گرفته تا کرم دیده می‌شود. البته دربندی که آقای قالیباف ساخته قرار گذاشته‌اند از طرف امور بانوان شهرداری در آینده‌ای نه چندان نزدیک یک لوله آب شیرین وصل شود که به آن هم زندانیان چندان امیدی ندارند.

نوبت آرزوی کژال است. کژال آرزو کرد: «کاش جوجه کباب داشتیم، دو ساله که جوجه کباب نخوردم.» همون موقع پگاه سریع یک قوطی کنسرو مرغ باز کرد و یک قطعه مرغ زد سر چنگال و با فندک دور مرغ رو سوزوند. خلاصه کژال رو به آرزوش رسوند. هر چند جوجه کبابش جعلی بود. اما نوبت من که شد آرزو کردم هیچ وقت در حق هم نامردی نکنیم و توی تمام شادی‌ها و غم‌هایمان کنار هم باشیم.

توی این جور مواقع یکی دستشو دراز می‌کنه بقیه به عنوان بستن پیمان دستهاشون رو روی دست هم می‌گذران. دوستی‌هایمان از جنس بلور است از جنس بی‌ریایی. آدمهایی که نه معروفند، نه پولدار و نه کسی رو دارند که برایشان هر ماه لباسهای رنگ و وارنگ بیاورد. اما دلی دارند از جنس نور و به وسعت دریا کسانی که اگر بدونند براشون تب می‌کنی مطمئنی برات می‌میرند....

ادامه دارد

نرگس، زندان قرچک ورامین

شنبه، 1 مهر ماه 1391 برابر با 2012-09-22 ساعت 03:09
خبر بعدی : همه چيز بستگی به يک فرمان مقام معظم رهبری دارد
خبر قبلی : اتم رژیم؛ خودزنی برای باور پذیر کردن یک بلوف


برگ نخست
سرویس تازه: فيلم برای موبایل

2004- 2024 IranPressNews.com -