کسی به یاد چمن نیست، عاشقی، جرم است!
شعر نوروزانه
عارف پژمان
دو روز مانده به نوروز
تهی ترم از جام
و شب، دراز تر از طیلسان ضحاک است.
کجا برم دل را،
دلم برای بهاران، بهانه می گیرد؛
کجاست گوشه ء میخانه ای و عربده ای
کجاست آتش تاکی و دود منکسری!
***
ایا نشسته به معراج دشت های کبود،
ایا زمین اهورا، گذرگه مزدا
ایا جوانه ء جم
ایا دیار اوستا
خانه ء خدای خرد!
ایا سلالهء یعقوب لیث صفاری
ایا قبایل هم شیون شبانه ء من !
چه شد که گوهر دین بهی به یغما رفت
خدایگان، شنل سبز را به خاک افکند
خدای آبادی:
که عاشق همه گان بود و دلسپرده ی خلق
ز تختگاه خودش، ناگهان، کناره گرفت
و گوهران دهش را و داد را، گم کرد!
خدای خوبان رفت….
خدای سلطه گران با بهار دشمن بود
خدای سلطه گران از سپیده می ترسید،
خدای منتقمی بود، خودستای و عبوس!
دو روز مانده به نوروز،
آسمان ابری است؛
ازآن خرابه، خبرهای داغ می آید
نشسته اند سیه جامه گان دیو سپید
برای مرگ کبوتر، ستاره می شمرند؛
کسی به یاد چمن نیست؛
عاشقی جرم است!
به آستانهء درها و شمعدانی ها
شکفته خنجر کین!
****
دو روز مانده به نوروز
رفته ام از یاد !
بهار بود که عشقت میان اشک شکست،
بهار بی تو مرا کشت
هرکجا قفس است ؛
قفس درون قفس ؛
من کجا روم، چه کنم…