حق مسّلم - م. سحر
ما که در بلوای دین، بردوش ، پرچم داشتیم
یاعلی گویان هوای ابنِ مُلجم داشتیم
دست در اوقاف و سر در سفرۀ سهم امام
تاجِ سلطانی به فرقِ شیخنا کم داشتیم
از خدا دم میزدیم اما ز شیطان بیشتر
بارِ کینهای کُهن بر دل ز آدم داشتیم
رهروان راهِ بوسفیان و حجّاج و شُریح
دشمنیهای عرب با کشور جم داشتیم
حّقِ انسانیت از ایرانیان کردیم سلب
زان که بر ابزارِ دین، حقّ مُسلـّم داشتیم
شیخ فضل الله نوری رهنمامان بود و خوش
چشم و گوشِ دل بر آن «گاو مجّسم» داشتیم
بهرِ ترویجِ ستم ، روزی که از ماه آمدیم
حُکمِ جباّر و کلید هردو عالم داشتیم
جهل را بر دانش و بیداد را بر عدل و داد
کین به مِهر و وَحش بر انسان مُقدّم داشتیم
پشت بر آیاتِ رحمت ، تکیه بر احکامِ رُعب
بر کلامِ «اُقتلوا» ایمانِ محکم داشتیم
آنچه کز نامردمیها در تصور میگذشت
بیش و کم در شبکلاهِ دین ، فراهم داشتیم
باطنی ظالم تر از چنگیز و حجاج و نرون
ظاهری در جلدِ ابراهیمِ ادهم داشتیم
در رهِ ویرانی ی ایران و بسط ِ جور و جهل
پا به پای قاتلان ، گامی مُصمّم داشتیم
تا زبیخ و بُن براندازیم نسلِ عشق را
لشگری جرّار و خونریز و مُنظّم داشتیم
هرگز از انسانیتمان غم به دل راهی نیافت
گر غمیمان بود ، از اسلامیت غم داشتیم
کینۀ صدساله مان برسینه، نیشی داشت صعب
شُکر، کز خونِ جوانان ، نوش و مرهم داشتیم
مرجعِ روحانیت بودیم و «منصوب خدا»
تکیه بر ظلم و نصیب از اسمِ اعظم داشتیم
م. سحر
۳۰/۷/۲۰۱۳
http: //msahar. blogspot. fr/
...........................................................
یادداشت :
* این شعر با دیدن دوبیت زیر از شاعر جوانی به نام محمد رضا طاهری سروده شد
...................................
عشق را در قلبمان با کینه توام داشتیم
از علی گفتیم و در خود ابن ملجم داشتیم
نانمان چون با کباب دین و تقوا چرب شد
رستگاری را برای خود مسلّم داشتیم